دژبرازلغتنامه دهخدادژبراز. [ دُ ب َ ] (ص مرکب ) (از : دژ + براز، لغةً به معنی بدبرازنده ) زشت خوی . (برهان ). درشت خوی و بی رحم و خونخوار. (ناظم الاطباء). بدخو. || خشم آلود و سهمگین . (برهان ). خشمگین . (ناظم الاطباء). خشم آلود و غضبناک : پلنگ دژبرازی دید بر کوه
دژبرازفرهنگ فارسی عمید۱. بدنما؛ نازیبا.۲. زشتخو.۳. خشمآلود: ◻︎ پلنگ دژبرازی دید در کوه / که شیر چرخ گشت از کینْشْ استوه (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).۴. خامطمع.
دبرسلغتنامه دهخدادبرس . [ دِ رُ ] (اِخ ) از مشاهیر معماران قرن شانزدهم م . است و آثار بسیاری در فرانسه و ایتالیااز معماری او برجایست و در 1627 م . در گذشته است .
دژپرازلغتنامه دهخدادژپراز. [ دُ پ َ ] (ص مرکب ) دژبراز است در تمام معانی . (از برهان ) (از آنندراج ). رجوع به دژبراز شود.
دژبرلغتنامه دهخدادژبر. [ دُ ژَ ] (ص مرکب ) مخفف دژبراز. دژبرو. خشمناک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز سرما و آوای دیو و هزبرز مار بپر واژدهای دژبر.اسدی .
دژلغتنامه دهخدادژ. [ دُ ] (ص ، پیشوند) زشت و بد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بدکار.بدعمل . (ناظم الاطباء). دش . بد. سخت . زشت . اهل شر. ضد. خلاف . مزید مقدم است و معنی زشت و بد به کلمه دهد چون : دژآباد، دژآهنگ ، دژاگام ، دژاگامه ، دژآگاه ، دژآگه ، دژآلود، دژانگاه ، دژبر، دژبراز، دژبرام ، دژبرو،
زلغتنامه دهخداز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در مقابل زاء غلیظه «ژ»، زاء خالصه و زاء اخت الراء گویند و در تجوید از حروف اسلیه و ما