دژمناکلغتنامه دهخدادژمناک . [ دُ ژَ / دِ ژَ] (ص مرکب ) غمگین . اندوهناک . (آنندراج ). || رنجور و دردمند. (ناظم الاطباء). || خشمگین . خشمناک . تند : آنگاه سوی صفا، دژمناک التفات کرد و بر وی بانگ زد و گفت بازگرد از من ای ابلیس . (ترجمه ٔ د
دمینیکلغتنامه دهخدادمینیک . [ دُ ] (اِخ ) یکی از آنتیلهای کوچک (هند غربی ) دارای 57000 تن سکنه که به زبان فرانسه تکلم میکنند. مرکز آن رزو با 12000 تن سکنه است . محصولات منطقه ٔ حاره را دارد.
دژمناکیلغتنامه دهخدادژمناکی . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دژمناک . غمگینی . افسردگی . || رنجوری . || خشمناکی . و رجوع به دژمناک شود.
دمانکلغتنامه دهخدادمانک . [ دَ ن َ ] (اِ) تفنگ بزرگ و شمخال . (ناظم الاطباء). غرابین . (آنندراج ). رجوع به تفنگ و شمخال شود.
دژمناکیلغتنامه دهخدادژمناکی . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دژمناک . غمگینی . افسردگی . || رنجوری . || خشمناکی . و رجوع به دژمناک شود.
تندیدنلغتنامه دهخداتندیدن . [ ت ُ دی دَ ] (مص ) درخشم شدن و اعراض کردن . (برهان ). تندی کردن . درشتی کردن . خشم گرفتن . تیز شدن . (فرهنگ فارسی معین ). خشمناک گشتن . ستهیدن و در خشم شدن و اعراض کردن . (ناظم الاطباء). در خشم رفتن . (برهان ذیل تندید) : ز مرغان چون سلیما
دژمناکیلغتنامه دهخدادژمناکی . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دژمناک . غمگینی . افسردگی . || رنجوری . || خشمناکی . و رجوع به دژمناک شود.