دژکوبلغتنامه دهخدادژکوب . [ دِ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ دژ. آنکه یا آنچه دژ را بکوبد و ویران کند. || (اِ مرکب ) آلتی که برای خراب کردن دژها درجنگ بکار میرفته است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دقابلغتنامه دهخدادقاب . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
لگدکوبلغتنامه دهخدالگدکوب . [ ل َ گ َ ] (اِ نف مرکب ) لگدکوبنده . پی سپر. || (ن مف مرکب ) پیخسته . پای خست . پایکوب . پایمال . (آنندراج ) : لگدکوب غمت زآن گشت روحم که بخت بد لگد زد بر فتوحم . نظامی .بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب چر
ریلبندکوبtie inserterواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که ریلبندهای جدید را در زیر ریل جا میدهد متـ . تراورسکوب
لگدکوبفرهنگ فارسی معین( ~ .) 1 - (ص فا.) آن که لگد زند. 2 - (ص مف .) پایمال شده ، لگد خورده . 3 - (اِمص .) پایمال کردن ، کوفتن ، لگد و غیره .