دیدنلغتنامه دهخدادیدن . [ دَ دَ ] (ع اِ) خو و عادت . (منتهی الارب ). دأب . عادت . (اقرب الموارد). خوی . (نصاب ) (السامی فی الاسامی ). عادت . (تاج العروس ). خوی . شیمة. شنشنة. هجیر. (یادداشت مؤلف ).
دیدینلغتنامه دهخدادیدین . [ دَ دَ ] (اِ) سفر دوام و کوچ همیشه . (آنندراج ). || خادم مطبخ . (آنندراج ).
دیدینلغتنامه دهخدادیدین . [ دَ] (اِ) روزی . || سوم از هر ماه . (آنندراج ). اما صحیح کلمه دی بدین است . رجوع به دی بدین شود.
دیدنیلغتنامه دهخدادیدنی . [ دی دَ ] (ص لیاقت ) درخور دیدن . که لازم است دیدن آن . بسی درخور دیدن . (یادداشت مؤلف ).قابل رؤیت . مرئی : ... و چون مهلت برسید و وقت فراز آمد هر آینه دیدنی باشد. (کلیله و دمنه ).دیدنی شد همه نوری به ظلم درشکنیدچاشنی همه صافی به کدر
دیدندگویش اصفهانی تکیه ای: bešundi طاری: bešundi طامه ای: bošundi طرقی: bešundi کشه ای: bešundi نطنزی: bašu(n)di
دیدنی کردنلغتنامه دهخدادیدنی کردن . [ دی دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدن کردن . بازدید. دید و وادید. دیدن . (از آنندراج ) : بشب جمعه کنم دیدنی دختر رززآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.اختر یزدی .
دیدنیلغتنامه دهخدادیدنی . [ دی دَ ] (ص لیاقت ) درخور دیدن . که لازم است دیدن آن . بسی درخور دیدن . (یادداشت مؤلف ).قابل رؤیت . مرئی : ... و چون مهلت برسید و وقت فراز آمد هر آینه دیدنی باشد. (کلیله و دمنه ).دیدنی شد همه نوری به ظلم درشکنیدچاشنی همه صافی به کدر
دانا گردیدنلغتنامه دهخدادانا گردیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دانا شدن . عالم و خردمند گردیدن . دانشمند شدن . طَبْن . طَبانة. طبانیة. طبونة. (منتهی الارب ): سرس ؛ دانا و هوشیار گردیدن سپس نادانی . (منتهی الارب ).
دراز گردیدنلغتنامه دهخدادراز گردیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن و طولانی شدن . ارتفاع یافتن . بسمت بالا قد کشیدن : تَعَقﱡر؛ دراز گردیدن گیاه . سَمق ؛ دراز گردیدن تره . مَشَق ؛ دراز و باریک اندام گردیدن جاریه . (از منتهی الارب ). || بسمت پایین کشیده شدن . طول یافتن چون از بالا بدان نگرند، چون
راغب گردیدنلغتنامه دهخداراغب گردیدن . [ غ ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) راغب شدن . مایل شدن .علاقمند شدن . و رجوع به راغب گشتن و راغب شدن شود.
دردزدیدنلغتنامه دهخدادردزدیدن . [ دَ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) دزدیدن .- تن یا سر دردزدیدن ؛ دور کردن آن . عقب بردن آن : تن خویش از سر کهان دردزدجان خویش از می مهان پرور. سنایی .ز خاک پای مردان کن چون تخت حاسبا