دیدنیلغتنامه دهخدادیدنی . [ دی دَ ] (ص لیاقت ) درخور دیدن . که لازم است دیدن آن . بسی درخور دیدن . (یادداشت مؤلف ).قابل رؤیت . مرئی : ... و چون مهلت برسید و وقت فراز آمد هر آینه دیدنی باشد. (کلیله و دمنه ).دیدنی شد همه نوری به ظلم درشکنیدچاشنی همه صافی به کدر
دیدنی کردنلغتنامه دهخدادیدنی کردن . [ دی دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدن کردن . بازدید. دید و وادید. دیدن . (از آنندراج ) : بشب جمعه کنم دیدنی دختر رززآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.اختر یزدی .
دیدنی کردنلغتنامه دهخدادیدنی کردن . [ دی دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدن کردن . بازدید. دید و وادید. دیدن . (از آنندراج ) : بشب جمعه کنم دیدنی دختر رززآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.اختر یزدی .
دیدنی کردنلغتنامه دهخدادیدنی کردن . [ دی دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدن کردن . بازدید. دید و وادید. دیدن . (از آنندراج ) : بشب جمعه کنم دیدنی دختر رززآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.اختر یزدی .
رندیدنیلغتنامه دهخدارندیدنی . [ رَ دی دَ ](ص لیاقت ) قابل رندیدن . آنچه درخور رندیدن باشد. آنچه توانش رندیدن . رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.