دیملغتنامه دهخدادیم . (اِ) روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند. (برهان ). روی را گویند. (جهانگیری ). رخسار. (اوبهی ). روی . رخ . رخسار. (صحاح الفرس ). صورت رخساره و چهره . (آنندراج ) : ماه گردد دو تاه هر سر ماه تا نهد بر زمین به مثل تو دیم . <p class="autho
دیملغتنامه دهخدادیم . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند با 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دیملغتنامه دهخدادیم . [ دَ ] (ص ، اِ) زراعتی که از باران آب خورد. دیمه و دیمی نیز گویند. دمه . غثری . عذی . عثرة. بخسی . کشت از باران آب خورده . (یادداشت لغتنامه ). زرع دیمی . مقابل آبی یا مسقوی . (یادداشت دهخدا). پاریاب . فاریاب . نوعی زراعت در نواحی کم آب که بدون آبیاری و مستقیماً بوسیله ٔ
دیملغتنامه دهخدادیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ دیمة، باران پیوسته . (منتهی الارب ) : ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم . فرخی .ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست که کف میر درم بارد و از ابر دیم .<
بادگیر سپر جلوair dam, bumper air damواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای در زیر سپر جلو که ضمن کاهش جریان هوا در زیر خودرو، باعث کاهش پسار و برار وارد بر خودرو میشود
دم دملغتنامه دهخدادم دم . [ دَ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دمادم . دمبدم . به هر دم زدنی . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به دمادم و دمبدم شود.
دم دملغتنامه دهخدادم دم . [ دُ دُ ] (اِ صوت ) آوای طبل و کوس و غیره . (یادداشت مؤلف ) : ظاهر از نغمه ٔ قمری همه کوکو شنوی حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی .جمال الدین عبدالرزاق .
دیمبل و دیمبولغتنامه دهخدادیمبل و دیمبو. [ ب ُ ل ُ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظاهراً هر دو کلمه حکایت آواز صوت دنبک و طبل و نظایر آن باشد.دیمبول و دیمبو. بمعنی طبل و نقاره زدن با برجستن وفروجستن . (یادداشت لغتنامه ). رجوع به دیمبول شود.
دیمقراطلغتنامه دهخدادیمقراط. [ م ُ ] (اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی ) بحث کرده و بعمل اکسیر تام رسیده است . (از ابن الندیم ). رجوع به دیمقراطیس شود.
دیمقراطلغتنامه دهخدادیمقراط. [ م ُ ] (اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی ) بحث کرده و بعمل اکسیر تام رسیده است . (از ابن الندیم ). رجوع به دیمقراطیس شود.
دیماسیلغتنامه دهخدادیماسی . [ دَ / دی ] (ص نسبی ) منسوب است به دیماس که موضعی است در عسقلان و ابوالحسن دیماسی از آنجاست . (ازمعجم البلدان ). سمعانی در الانساب گوید منسوب است به دیماس که بمعنی حمام است و این انتساب حمامی بودن را میرساند. (از انساب سمعانی ). رجوع
دیماطیلغتنامه دهخدادیماطی . (اِ) بخار سوخته راگویند که از برق بهم میرسد و برجاها میخورد سوخته ٔ آن سیماب را منعقد گرداند و بعضی گویند دیماطی نوعی از سنگ است که در دریا میباشد. (برهان ) (آنندراج ).
دیمانلغتنامه دهخدادیمان . (اِخ ) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 500 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دم و دیملغتنامه دهخدادم و دیم . [ دَ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دم و دیمب (اصطلاح عامیانه ). کنایه است از خواندن و آواز نقاره و حضور شاهدان خوب صورت ، چه دم به معنی حرف زدن و خواندن و دیم به معنی صورت است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
حسن آباد قدیملغتنامه دهخداحسن آباد قدیم . [ ح َ س َ دِ ق َ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان در سی هزارگزی شمال باختری ماه نشان و 18هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی و سردسیر است . 683 تن سکنه ٔ ترکی زبان د
تاریخ قبط قدیملغتنامه دهخداتاریخ قبط قدیم . [ خ ِ ق ُ طِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به تاریخ مصر قدیم شود.
تاریخ قدیملغتنامه دهخداتاریخ قدیم . [ خ ِ ق َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درباره ٔ ادواری از ازمنه ٔ بسیار قدیم بحث می کند. تاریخ قدیم به انقراض امپراطوری روم غربی بسال 476 م . و بعقیده ٔ برخی دیگر بمرگ «تئودوسیوس » بسال 395 م . خاتمه
تاریخ مصر قدیملغتنامه دهخداتاریخ مصرقدیم . [ خ ِ م ِ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل کلمه ٔ تاریخ آرد: و از آن جمله تاریخ قبط قدیم است ، و این تاریخ بخت نصر اول از پادشاهان بابل است و روزهای سال این تاریخ 365 روز بدون کسر باشد و نام