دیماسلغتنامه دهخدادیماس . (اِ) ترجمه ٔ توضیح باشد که از واضح شدن و ظاهر گردیدن است . (برهان ). مؤلف انجمن آرا نویسد بدین معنی در کتب عرب و عجم ندیده ام و اصل این لغت عربی است و در اصل پارسی نیست .
دیماسلغتنامه دهخدادیماس . [ ] (اِخ ) یکی از شاگردان پولس که بصفت غیرت موصوف و با او بکار مشغول بود. (قاموس کتاب مقدس ).
دیماسلغتنامه دهخدادیماس . [ دَ ] (ع اِ) خانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه ٔ زیر زمین چه خانه ٔ حیوانات چه خانه ٔ حمام . || سمج تاریک . (منتهی الارب ). لانه ٔ وحوش و گودال زیرزمین وجای تاریک که روشنی بدانجا نرسد. (از اقرب الموارد). || گلخن حمام . (از منتهی الارب ). حمام . (از اقرب ا
دیماسلغتنامه دهخدادیماس . [ دَ / دی ] (اِخ ) شهری در نزدیکی دمشق . (از اقرب الموارد). یاقوت می نویسد موضعی است در وسط عسقلان مکانی است مرتفع و مشرف برعسقلان نزدیک مسجد جامع و ابوالحسن محمدبن عمربن عبدالعزیز دیماسی بدان منسوب است . (از معجم البلدان ).
دیماسلغتنامه دهخدادیماس . [ دَ /دی ] (اِخ ) زندانی است که حجاج در واسط ساخته بوده است . (از معجم البلدان ). نام زندان حجاج بن یوسف جهت تاریکی آن . (منتهی الارب ). محبس حجاج . (انجمن آرا).
دماسلغتنامه دهخدادماس . [ دِ ] (ع اِ) هر چیز که ترا پوشد وپنهان کند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || پارچه یا جامه ای است که بر روی مَشک افکنند. (از اقرب الموارد).
دیماسیلغتنامه دهخدادیماسی . [ دَ / دی ] (ص نسبی ) منسوب است به دیماس که موضعی است در عسقلان و ابوالحسن دیماسی از آنجاست . (ازمعجم البلدان ). سمعانی در الانساب گوید منسوب است به دیماس که بمعنی حمام است و این انتساب حمامی بودن را میرساند. (از انساب سمعانی ). رجوع
اندماسلغتنامه دهخدااندماس . [ اِ دِ ] (ع مص ) درآمدن در دیماس . (منتهی الارب ). درآمدن در دیماس و خانه ٔ تاریک و گلخن و حمام و جز آن . (ناظم الاطباء). درآمدن در دیماس یعنی خانه ٔ زمین و حمام . (آنندراج ). به دیماس داخل شدن . (از اقرب الموارد). و رجوع به دیماس شود.
دمامیسلغتنامه دهخدادمامیس . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دیماس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ دیماس ، به معنی خانه و سمج تاریک و گلخن حمام . (آنندراج ). رجوع به دیماس شود.
مندمسلغتنامه دهخدامندمس . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) درآینده در دیماس . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درآینده در حمام و گلخن و زندان . (ناظم الاطباء). رجوع به دیماس و اندماس شود.
تیماسلغتنامه دهخداتیماس . (اِ) بیشه و نیستان و جنگل را گویند و به عربی اجم خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بیشه . (صحاح الفرس ). بیشه و نیستان . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). جنگل و بیشه و ویرانه و ملک لم یزرع و ویران و نیستان . (ناظم الاطباء) : نهاده ر
دیماسیلغتنامه دهخدادیماسی . [ دَ / دی ] (ص نسبی ) منسوب است به دیماس که موضعی است در عسقلان و ابوالحسن دیماسی از آنجاست . (ازمعجم البلدان ). سمعانی در الانساب گوید منسوب است به دیماس که بمعنی حمام است و این انتساب حمامی بودن را میرساند. (از انساب سمعانی ). رجوع