دیوارلغتنامه دهخدادیوار. [ دی ] (اِ) (از: دیو + آر، علامت نسبت ). (بهار عجم ). جدار و بنائی که در اطراف خانه میگذارند و بدان وی را محصور می کنند. هرچیزی که فضای را محصور کند خواه از مصالح بنائی باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء). دیفال . دیوال . لاد. (یادداشت مؤلف ). کت . (بلهجه ٔ طبری ). ترجمه
دیوارفرهنگ فارسی عمیدآنچه از خشت و گل یا سنگ یا آجر یا چیز دیگر در کنارۀ زمین یا چهار سمت خانه یا حیاط درست کنند و جایی را با آن محصور سازند.
دیوار دور بامگویش اصفهانی تکیه ای: herre طاری: -------- طامه ای: --------- طرقی: herra کشه ای: -------- نطنزی: erre
دیوارافکنلغتنامه دهخدادیوارافکن . [ دی اَ ک َ ] (نف مرکب ) ویران کننده ٔ دیوار.- پیل دیوارافکن ؛ پیل قوی ویران کننده ٔ دیوار. فیل نیرومند و قوی وآزموده که با نیروی او دیوار باره ٔ قلعه هارا فرو می افکندند : پیل نر خیاره و پنج ماده ٔ دیوارافکن در
دیواریلغتنامه دهخدادیواری . [ دی ] (ص نسبی ) منسوب به دیوار. || آنچه در بدنه ٔ دیوار قرار دهند. و بدیوار کوبند یا بدیوار آویزند چون : ساعت دیواری ، جار دیواری ، نقشه ٔ دیواری ، تقویم دیواری .
دیوارافکنلغتنامه دهخدادیوارافکن . [ دی اَ ک َ ] (نف مرکب ) ویران کننده ٔ دیوار.- پیل دیوارافکن ؛ پیل قوی ویران کننده ٔ دیوار. فیل نیرومند و قوی وآزموده که با نیروی او دیوار باره ٔ قلعه هارا فرو می افکندند : پیل نر خیاره و پنج ماده ٔ دیوارافکن در
دیوار هالکلغتنامه دهخدادیوار هالک . [ دی ل َ ] (اِ مرکب ) دیوار مالک ؟ وصعة (مرغی است ). (زمخشری ). دال بزه . (یادداشت مؤلف ). مرغی شبیه گنجشک و خردتر از آن . (ناظم الاطباء). دال وژه . دال پژه . کاسکنه . (مقدمة الادب زمخشری ). رجوع به دال بزه شود.
دیوار کوتاهلغتنامه دهخدادیوار کوتاه . [ دی ] (ترکیب وصفی ، ص مرکب ) کنایه از مفلس و تهیدست . (از آنندراج ). || فقر و تنگدستی . (ناظم الاطباء).
دیواریلغتنامه دهخدادیواری . [ دی ] (ص نسبی ) منسوب به دیوار. || آنچه در بدنه ٔ دیوار قرار دهند. و بدیوار کوبند یا بدیوار آویزند چون : ساعت دیواری ، جار دیواری ، نقشه ٔ دیواری ، تقویم دیواری .
دیواربستلغتنامه دهخدادیواربست . [ دی ب َ ] (ن مف مرکب ، اِمرکب ) مکانی که بر اطراف آن دیوارها کشیده باشند. دیواربند. (آنندراج ). جائی که از دیوار محصور شده باشد. (ناظم الاطباء). چهاردیوار. محوطه . زمین از چهار جهت محصور. (یادداشت مؤلف ). حصار. زمین دیوار کشیده : و یک روز
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران 5).
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ دی ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهآباد، 241 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات ، توتون و حبوبات است . شغل اهالی کشاورزی و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
چهاردیوارلغتنامه دهخداچهاردیوار. [ چ َ/ چ ِ دی ] (اِ مرکب ) چاردیوار. جائی که از چهار سمت محصور بود. که از هر سوی دیواری گرد او باشد. محاط به چهار دیوار از چهار سو. چهاردیواری . دیواربست : و یک روز به نزدیک آن چهاردیوار گذشت و او را قصه ٔ آ
چاردیوارلغتنامه دهخداچاردیوار. [ دی ] (اِخ ) قریه ای است از قرای حوالی قندهار. پادشاه هندوستان جلال الدین اکبر دفعه ٔ ثانی بعد از سه سال و هشت ماه و بیست روز که از اول محاصره ٔ قندهار گذشته بود از جهان آباد پایتخت خود بقصد تصرف قندهار حرکت کرده در کابل اردو زد و اورنگ زیب پسر خود را با یکصد هزار