دوان دوانلغتنامه دهخدادوان دوان . [ دَ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دویدن . در حال دوندگی . در حال دوانی . در حالی که دود. (یادداشت مؤلف ) : گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان . ابوشکور.ازین پسش تو ببینی
دوگان دوگانلغتنامه دهخدادوگان دوگان . [ دُ دُ ] (ق مرکب ) مثنی . دوتا دوتا. دوبدو. دودو. مقابل یکان یکان . (یادداشت مؤلف ) : پس هر روزی دو سر مرد را وظیفه کرد [ ضحاک ] که بیاوردی و بکشتی ... هرچه به زندانهای وی اندر کس بود که کشتن بر وی واجب بود و نبود مرایشان را هر روزی دوگ
آقاسیلغتنامه دهخداآقاسی . (ترکی ، اِ مرکب ) (شاید از ترکی ِ آقا، سید + سی ، حرف اضافه ) نامی از نامها: حاج میرزا آقاسی .- اشیک آقاسی ؛ رئیس دربار.- قوللرآقاسی ؛ رئیس غلامان خاصه . داروغه ٔ دیوان خانه .و رجوع به آغاچی شود.
اوارهفرهنگ فارسی عمید۱. دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حسابهای مالیاتی را ثبت میکردند؛ دفتر حساب دیوانی.۲. دیوانخانه: ◻︎ همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۷).
لامردونواژهنامه آزادمهمانسرا - جایی که از واردین به ایل خانه یا قبیله پذیرایی می شود - معادل مضیف در زبان عربی - از جنس خانه مسقف یا چادر عشایری - واژه ای لری بختیاری . در واقع مهمانسرا یا همان مضیف به لری می شود دیوه خان و هر دیوه خان دو بخش دارد یکی لامردان که یعنی سوی مردان و دیگری لازنان که یعنی سمت زنها . در لرستا
دیوانلغتنامه دهخدادیوان . [دی ] (اِ) محل گردآوری دفاتر (مجمعالصحف ) فارسی معرب است و کسائی آن را به فتح دال و مولد دانسته است و سبب اینکه «واو» در دیوان مانند «سید» اعلال نشده است [ چون واو بعد از یاء ساکن قلب به یاء شود ] آن است که یاء در آن غیر اصلی بر وزن فِعّال از دَوَّنْت َ می باشد و در ت
دیوانفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) دادگاه؛ عدالتخانه.۲. دفترخانه.۳. دفتر حساب.۴. ادارۀ حسابداری.۵. [منسوخ] در عهد خلفا و پادشاهان ایرانی بعد از خلفا، دفتر محاسبات.۶. دفتر شعر و کتابی که اشعار شاعری در آن چاپ شده باشد.⟨ دیوان استیفا: [قدیمی]۱. اداره یا محلی که مالیاتها و درآمد
چم دیوانلغتنامه دهخداچم دیوان . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسیان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 33 هزارگزی باختر ماسور، کنار باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخا
شاه دیوانلغتنامه دهخداشاه دیوان . [ هَِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرمانروای دیوان . || (اِخ ) دیوی که تمیم انصاری را بشب برد و در مهلکه انداخت و پس از هفت سال عیسی ، که نام پری مسلمان بود تمیم انصاری را پس از محاربه و انهزام دیوان نجات داد. (از آنندراج ).
ده دیوانلغتنامه دهخداده دیوان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بافت . سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ خالو هستند. (از فرهنگ جغرا
دیوانلغتنامه دهخدادیوان . [دی ] (اِ) محل گردآوری دفاتر (مجمعالصحف ) فارسی معرب است و کسائی آن را به فتح دال و مولد دانسته است و سبب اینکه «واو» در دیوان مانند «سید» اعلال نشده است [ چون واو بعد از یاء ساکن قلب به یاء شود ] آن است که یاء در آن غیر اصلی بر وزن فِعّال از دَوَّنْت َ می باشد و در ت
لوح دیوانلغتنامه دهخدالوح دیوان . [ ل َ / لُوح ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوحچه که بر سر دیوان ها از طلا یا از رنگ سازند. (آنندراج ) : بس که دارد طبع ارباب سخن افسردگی میدهد هر لوح دیوان یاد از لوح مزار.شف