دیوزیلغتنامه دهخدادیوزی . [ وْ ] (ص مرکب ) درزی ِّ دیو. آنکه بلباس دیوان باشد و درزی ِّ آنها بود. (ناظم الاطباء).
دوجیلغتنامه دهخدادوجی . [ دُ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبد قابوس . در 27 هزارگزی شمال خاوری پهلوی دژ، دارای 1000 سکنه . آب آن از چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
دوزیلغتنامه دهخدادوزی . (حامص ) مرکب از («دوز» ماده ٔ مضارع دوختن +«ی » پسوند حاصل مصدر) اما همیشه به صورت مرکب آید، چنانکه : رودوزی ، تودوزی ، ته دوزی ، بخیه دوزی ، خامه دوزی ، ملیله دوزی ، پیراهن دوزی . چادردوزی ، پرده دوزی ، زیردوزی ، زردوزی ، پولک دوزی و جز آن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع
دستی دوزیلغتنامه دهخدادستی دوزی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن با دست نه با چرخ . || (اِ مرکب ) محلی که آنجا چیزها را با دست دوزند نه با چرخ
پوستین دوزیلغتنامه دهخداپوستین دوزی . (حامص مرکب ) شغل پوستین دوز. واتگری : از بدان نیکوئی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی . سعدی .- امثال : از گرگ پوستین دوزی نیاید . <span class="hl"
پولک دوزیلغتنامه دهخداپولک دوزی . [ ل َ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن پولک و از آن صورتها و اشکال برآوردن جامه هاو پرده ها و گستردنیها چون سوزنی و روسینی و غیره .
دیوزیتلغتنامه دهخدادیوزیت . [ وْ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رامسر به زن لخت دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به آزاد درخت و زن لخت و جنگل شناسی ج 2 ص 249 شود.
دیوزیتلغتنامه دهخدادیوزیت . [ وْ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رامسر به زن لخت دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به آزاد درخت و زن لخت و جنگل شناسی ج 2 ص 249 شود.