دیونژادلغتنامه دهخدادیونژاد. [ وْ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه از نژاد دیوان باشد. دیوگوهر : همه آبستن گشتید و همه دیونژاداین مکافات چنین باشدتان اجر شبی .منوچهری .
دژوندلغتنامه دهخدادژوند. [ دُژْ وَ ] (ص مرکب ) زشت مانند. || فاسق و بدمذهب . (آنندراج ). بدکار. بدعمل . بی دین . ملحد. (ناظم الاطباء) : درود از ما به بهدین خردمندکه دور است از ره و آئین دژوند. زراتشت بهرام (از آنندراج ).و رجوع به در
دوچندلغتنامه دهخدادوچند. [ دُ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). مضعف . (آنندراج ). دوچندان . دوبرابر. دوتا. مضعوف . (یادداشت مؤلف ). ضعف . (زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ). مضاعف . (دهار). دوتا. (زمخشری ). و رجوع به دوچندان شود.
دیوندلغتنامه دهخدادیوند. [ دی وَ ] (اِ) نام داروئی است دوایی .(برهان ) (آنندراج ). قسمی از دارو. (ناظم الاطباء).
حوبلغتنامه دهخداحوب . [ ح َ وَ ] (ع اِ) ای حوبی ؛ والهفاه : همه آبستن گشتید و همه دیونژاداین مکافات چنین باشدتان ای حوبی .منوچهری .
دیوزادهلغتنامه دهخدادیوزاده . [ وْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زاده شده از دیو. بچه ٔ دیو، دیونژاد : از این دیوزاده یکی شاه نونشانند با تاج بر گاه نو. فردوسی .از آدمیان دیوزاده دیوانگیش خلاص داده .
دیوگوهرلغتنامه دهخدادیوگوهر. [ وْ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) دیونژاد. دیونهاد. با سرشت دیو : نشکند قدرگوهر سخنم نظم هر دیوگوهر مهذار.خاقانی .آه من سازد آتشین پیکان تا در این دیوگوهر اندازد. <p