ذائللغتنامه دهخداذائل . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذیل . || درازدنبال : فرس ٌ ذائل ؛ اسبی درازدم . || ذیل ٌ ذائل ؛ خواری . رسوائی . || درع ٌ ذائل ؛ زره درازدامان . || حِلَق ٌ ذائل ؛ حلقه های زره باریک و لطیف مائل بدرازی .
خط اختصاصیdedicated access line, DAL, dedicated line, DLواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خط ارتباطی که بهطور اختصاصی میان مشترک و شبکۀ مخابراتی برای مبادلۀ انواع داده به کار میرود
دلی ذال بیگلغتنامه دهخدادلی ذال بیگ . [ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد با 210تن سکنه . واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری خرم آباد به بروجرد. آب آن از چشمه ها تأمین می شود و راه آن مالرو است . ساکنا
داهللغتنامه دهخداداهل . [ هَُ / هَِ ] (اِ) داهول . داحوال . داخول . علامتی باشد که در زراعت و فالیز و امثال آن نصب کنند بجهت رفع جانوران زیانکار تا ازآن برمند و داخل زراعت نشوند. (برهان ) . مترس . مترسک . چیزی که در کشتزارها برای رمیدن مرغان برپا کنند. علامتی
ذائلةلغتنامه دهخداذائلة. [ ءِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ذائل . || مادیان درازدم . || درع ٌ ذائلة؛ زره درازدامان .
مذالةلغتنامه دهخدامذالة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) داه و کنیز خرامان بناز، در حالی که او را خوار گیرند، و از آن است این مثل : اخیل من مذالة لانهاتهان و هی تبختر. (منتهی الارب ). || درع مذالة؛ زره درازدامان . ذائلة. ذائل . (از متن اللغة).
درازدملغتنامه دهخدادرازدم . [ دِ دُ] (ص مرکب ) درازدنب . دِرازدنبال . آنکه یا آنچه دمی دراز دارد. ذَنوب . (یادداشت مرحوم دهخدا): فرس ذائل و فرس ذیال ؛ اسبی درازدم . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب ) سگ را گویند و به تازی کلب خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) :</span
ذائلةلغتنامه دهخداذائلة. [ ءِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ذائل . || مادیان درازدم . || درع ٌ ذائلة؛ زره درازدامان .
رذائللغتنامه دهخدارذائل . [ رَ ءِ ] (ع اِ) رذایل . ج ِ رَذیلة. (ناظم الاطباء). ج ِ رذیلة، به معنی ناکسی وفرومایگی . (آنندراج ). رجوع به رذایل و رذیلة شود.- ام الرذائل ؛ کنایه از جهل و نادانی است ،مقابل ام الفضائل ، که کنایه از علم و دانایی است . (آنندراج ).
متذائللغتنامه دهخدامتذائل . [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) خوارو ذلیل و حقیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
وذائللغتنامه دهخداوذائل . [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وذیله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به وذیله شود.