ذات الصدرلغتنامه دهخداذات الصدر. [ تُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) ورم حادث در حجاب قاسم صدر. یا گرد آمدن ریم در فضای سینه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ورمی است در پرده ٔ سینه یا گرد آمدن ریم است در فضای سینه . (منتهی الارب ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد پزشکان ورمی است که حادث میشود در پرده ای که
ذات الصدرفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) درد سینه؛ ورم پردۀ سینه؛ التهاب و ورم در حجاب حاجز.۲. اندیشه و راز درون.۳. (صفت) رازدار؛ دانای اسرار.⟨ بیماری ذاتالصدر داشتن: [مجاز] حریص بودن به نشستن در بالای مجلس.
حدوث ذاتیلغتنامه دهخداحدوث ذاتی . [ ح ُ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیاز به دیگری داشتن . الحاجة الی الغیر. (تعریفات جرجانی در کلمه ٔ حادث ). در مقابل حدوث زمانی . هو کون الشی ٔ مفتقراً فی وجوده الی الغیر. (تعریفات جرجانی ص 56).
دایتیلغتنامه دهخدادایتی . (اِخ ) (رود) نام رودی به آریاویج . صورت اوستائی نام رودی که امروزه به جیحون یا آمویه و یا وهرود و یا به رود و یا آمودریاموسوم است . دایتیک . رجوع به مزدیسنا ج 1 ص 50 شود.
ذات العرضلغتنامه دهخداذات العرض . [ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) داود ضریر انطاکی در تذکره ذیل کلمه ٔ شوصه و ذات جنب گوید: و یقال لما بین الکتفین منها ذات العرض و مقابلها ذات الصدر. رجوع بکلمه ٔ ذات الجنب قسمت منقول از تذکره شود. و رجوع به ذات الصدر، جزء منقول از کشاف اصطلاحات الفنون شود.
دیدانلغتنامه دهخدادیدان . (ع اِ) ج ِ دودة. (تاج العروس ). کرمان . کرمها : سده و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل . مولوی .رجوع به دوده ٔ شود.
سللغتنامه دهخداسل . [ س ِ ] (اِ) سلاحی مر هندوان را مانند زوبین . (ناظم الاطباء). نام یکی از اسلحه ٔ هندوان باشد و زوبین همان است . (برهان ). || نام مرضی است . (برهان ). بیماری و قرحه ای که بیشتر در شش پدید آید و کم کم آنرا فاسد کرده و ناپدیدش کند. (از ناظم الاطباء). از عربی سِل ّ <span cla
لدغلغتنامه دهخدالدغ . [ ل َ ] (ع مص ) لسع. تلداغ . گزیدن (چنانکه مار و کژدم ). (منتهی الارب ). گزش . گزیدن و زدن با دهان چنانکه در مار. (حریری ). گزیدن کژدم . (تاج المصادر). گزیدن مار و کژدم و منج . (زوزنی ) : سده و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و
سدهلغتنامه دهخداسده . [ س ُدْ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) درگاه . (ربنجنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مهذب الاسماء). در خانه و درگاه و ساحت خانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پیشگاه . (نصاب ). آستانه . آستان . عتبه . کریاس : با
ذاتلغتنامه دهخداذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار جمیع صفات واحد گویند و هس
ذاتفرهنگ فارسی معین[ ع . ] 1 - (پش .) پیشوندی است به معنای صاحب ، دارنده . مؤنثِ «ذو». 2 - (اِ.) حقیقت هر چیز.3 - فطرت ، جبلت . ~4 - جسم . 5 - جوهر، گوهر.
خوش ذاتلغتنامه دهخداخوش ذات . [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص مرکب ) خوش فطرت . خوش جبلت . مقابل بدذات . پاک گهر.
محاذاتلغتنامه دهخدامحاذات .[ م ُ ] (ع اِمص ) محاذاة. موازات . رویارویی . روبرویی . مقابل . برابر. روبرو. مقابله . (زوزنی ). رویاروی . روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایلک باحشر خویش به محاذات او نزول کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298)
ذوربذاتلغتنامه دهخداذوربذات . [ رَ ب َ ] (ع ص مرکب ) صاحب تاج العروس گوید: و فی الاساس ، و من المجاز فلان ذوربذات ، اذا کان کثیر السقط فی کلامه . (تاج العروس ) و نیز در «المرباز» گوید: المهزار المکثار ذوالربذات کالربذانی محرّکةً. نقله الصاغانی عن الفراء. (تاج العروس ).
لذاتلغتنامه دهخدالذات . [ ل َذْ ذا ] (ع اِ)ج ِ لذّت . (منتهی الارب ): اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد [شخص ] به منزلت درویشی باشد از لذّات دنیامحروم . (کلیله و دمنه ) آنگاه نفس خویش را میان چهارگاه ... مخیر گردانیدم : وفور مال و ذکر سایر و لذّات حال و ثواب باقی . (کلیله و دمنه ). عاقل ...