ذاکرلغتنامه دهخداذاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) ابن محمد جاری . از مردم جار (قریه ای به اصفهان ) و بعضی ذاکربن عمربن سهل الزاهد گفته اند. او از ابومطیع الصحاف سماع دارد.
ذاکرلغتنامه دهخداذاکر. [ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذکر. یادکننده . بیان کننده . || شریف . || ثناگوی . ثناگوینده : ذاکر فضل تو و مرتهن بِرّ تواندچه طرازی به طراز و چه حجازی بحجاز. منوچهری .آنکه چون جدّ و پدر در همه ٔ حال مدام ذا
ذاکرفرهنگ فارسی معین(کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ذکرکننده ، یادکننده . 2 - آن که ذکر مصیبت سیدالشهداء و اهل بیت را کند، روضه خوان .
پل دیاکرلغتنامه دهخداپل دیاکر. [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) یاوارنفرید. مورخی از مردم لمباردی . (740 - 801م .).
دقرلغتنامه دهخدادقر. [ دَ ] (ع اِ) مرغزار نیکوی بسیارگیاه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دقرة. دقری . دقیرة.
دقرلغتنامه دهخدادقر. [ دَ ق َ ](ع مص ) پر شدن از طعام . || گیاه ناک گردیدن جائی و طراوت گرفتن آن . || قی کردن شخص از پری شکم . || نرم و نازک گردیدن نبات و بسیار شدن آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دکرلغتنامه دهخدادکر. [ دِ ] (ع اِ) آوازه و ثنا و شرف ، و آن لغتی است در «ذِکْر» مر ربیعه را. (از منتهی الارب ). رجوع به ذکر شود. || بازیی است مر سیاهان و زنگیان را. (از منتهی الارب ).
ذاکرةلغتنامه دهخداذاکرة. [ ک ِ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ذاکر. یاد. || قوه ای در آدمی و بعض جانوران دیگر که بدان معلومات و مدرکات و محسوسات گذشته بیاد آید. قوه ای که شناخته های گذشته و غایب بدان بیاد آید. و آن غیر حافظه است . قوه ای است در آدمی و دیگرحیوان که واسطه ٔ آن یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره ا
ذاکرهفرهنگ فارسی عمید۱. =ذاکر۲. (اسم) قوۀ باطنی که مطالب را در ذهن نگه میدارد و گاه به مناسبتی به یاد میآورد.
سبحه دارلغتنامه دهخداسبحه دار. [ س ُ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) ذاکر. (شرفنامه ٔ منیری ). عابد و متذکر. (ناظم الاطباء). || مستغفر. (شرفنامه ٔ منیری ).
جورقانیلغتنامه دهخداجورقانی . [ ] (اِخ )شیخ احمد ذاکر خلیفه ٔ شیخ رضی الدین علی لالای غزنوی وبنی عم حکیم سنایی . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
مثنیلغتنامه دهخدامثنی . [ م ُ ] (ع ص ) ثناگو. آنکه ثنا گوید : و ایشان داعی و ذاکر و مثنی و شاکر به بلاد و دیار خود مراجعت نمودند. (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 401). و رجوع به اثناء شود.
زنجانلغتنامه دهخدازنجان . [ زَ ] (اِخ ) بخش حومه ٔ شهرستان زنجان است که از چهار دهستان بنام حومه ، ایجرود، زنجانرود، سلطانیه و 302 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و ناحیه ای کوهستانی سردسیر است و در حدود120000 تن سکنه دارد و راه
ذاکرةلغتنامه دهخداذاکرة. [ ک ِ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ذاکر. یاد. || قوه ای در آدمی و بعض جانوران دیگر که بدان معلومات و مدرکات و محسوسات گذشته بیاد آید. قوه ای که شناخته های گذشته و غایب بدان بیاد آید. و آن غیر حافظه است . قوه ای است در آدمی و دیگرحیوان که واسطه ٔ آن یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره ا
ذاکرهفرهنگ فارسی عمید۱. =ذاکر۲. (اسم) قوۀ باطنی که مطالب را در ذهن نگه میدارد و گاه به مناسبتی به یاد میآورد.
متذاکرلغتنامه دهخدامتذاکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) یادکننده یکدیگر را. (آنندراج ). آگاه کننده ٔ دیگری . (ناظم الاطباء). || به یاد همدیگر آمده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تذاکر شود.
تذاکرلغتنامه دهخداتذاکر. [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) بهم یاد گرفتن . (زوزنی ). بهم یاد کردن . (آنندراج ). بیاد یکدیگر آوردن . (ناظم الاطباء). یاد آوردن چیزی . (المنجد). || تفاوض در امری . (المنجد) (اقرب الموارد).