دباللغتنامه دهخدادبال . [ دَ ] (اِ) میوه ای است که آنرا ترنج گویند. دباله . باتو. (از برهان ). || طبل بزرگ . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || شرم زن . (از لغت محلی شوشتر).- دبال کهنه ؛ شرم زن عجوزه . (از لغت محلی شوشتر).
دیباللغتنامه دهخدادیبال . (اِخ ) بانی دیبال پور. نام شخصی است ودیبال پور که قصبه ای است در ملک پنجاب او بنا کرده است . (برهان ) (آنندراج ) .
ذباللغتنامه دهخداذبال . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذُبالة. (دهار) : عقل گردی ، عقل را دانی کمال عشق گردی ، عشق را دانی ذبال . مولوی .با حضور آفتاب با کمال رهنمایی جستن از شمع و ذبال . مولوی .|| ریشها که بر
دبال زنلغتنامه دهخدادبال زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) طبل زن . (لغت محلی شوشتر). طبال . || مُقارب با زن پیر. (لغت محلی شوشتر). مقاربت کننده با زن پیر. آرمنده با پیرزال .
ذبالةلغتنامه دهخداذبالة. [ ذُ ل َ ] (ع اِ) پلیته . (دهار) (منتهی الارب ). فتیله . فلیته . ذُبّاله َ. پلیته ٔ افروخته . ج ، ذبال . (مهذب الاسماء). ذَبائل : این همی گفت و ذباله ٔ نور پاک از لبش میشد پیاپی بر سماک .مولوی .