ذوالجناحلغتنامه دهخداذوالجناح . [ ذُل ْ ج َ ] (اِخ ) شمربن حسان . (مجمل التواریخ و القصص ). و طبری او را سمربن تبعبن تبان برادر حسان گفته است . تبعبن تبان .... وجه ابنه حسّان الی السند و سمراً ذوالجناح الی خراسان . رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 15 و فارسنامه ٔ ا
ذوالجناحلغتنامه دهخداذوالجناح . [ ذُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام اسپ حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام . و به یوم الطف حضرت او علیه السلام بر این اسپ برنشسته بود.
ذوالجناحلغتنامه دهخداذوالجناح . [ ذُل ْ ج َ / ج ُ ] (اِخ ) لقب شمربن لهیعة حمیری است . و صاحب مجمل التواریخ در باب خامس از (ابواب تواریخ و اختلاف که اندر آن رود) نسب او را ذوالجناح شمربن حسّان آورده است و گوید از گاه ذوالجناح شمربن حسّان هزار و دویست و شصت و چهار
ذوالجناحفرهنگ فارسی عمید۱. اسبی که حضرت امام حسین در کربلا بر آن سوار میشد.۲. (صفت) [قدیمی] صاحب بال؛ بالدار.
ذوالجناحیةلغتنامه دهخداذوالجناحیة. [ ذُل ْ ج َ حی ی َ ] (اِخ ) اصحاب عبداﷲبن معاویةبن عبداللةبن جعفر، پیشوای فرقه ٔ جناحیة. رجوع به جناحیة شود.
ذوالجناحینلغتنامه دهخداذوالجناحین . [ ذُل ْ ج َ ح َ ] (اِخ ) لقب جعفربن ابیطالب رضی اﷲ عنه برادر علی بن ابیطالب علیهماالسلام . او در غزوه ٔ موته رایت مسلمانان داشت و با مشرکین قتال کرد تا آنگاه که هر دو دست وی بیفکندند و او با دو دست بریده رایت اسلام را باز بر پای میداشت تا آنگاه که کشته شد. و رسول
ذوالجناحیةلغتنامه دهخداذوالجناحیة. [ ذُل ْ ج َ حی ی َ ] (اِخ ) اصحاب عبداﷲبن معاویةبن عبداللةبن جعفر، پیشوای فرقه ٔ جناحیة. رجوع به جناحیة شود.
شمرلغتنامه دهخداشمر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن لهیعه ٔ حمیری . ملقب به ذوالجناح . (یادداشت مؤلف ): یکی از ملوک یمن که او را شمر ذوالجناح گفتند خروج کرده بود تا ماوراءالنهر گرفته و غارتها کرده و از آنجا به صین رفته و قصه ٔ آن دراز است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 85).<
الظلیمةلغتنامه دهخداالظلیمة. [ اَظْ ظَ م َ ] (ع صوت ) در مقام دادخواهی گویند. ای داد. فغان . فریاد از. داد از: الظلیمة الظلیمة! من امةقتلت ابن بنت نبیها، زبان حال ذوالجناح (اسب امام حسین ع ) پس از شهادت آن امام ، یعنی فغان از گروهی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند. رجوع به ظلیمة شود.
یزیدلغتنامه دهخدایزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن منصوربن عبداﷲ، مکنی به ابوخالد، از اولاد ذوالجناح حمیری از امرای عباسیان و دایی مهدی عباسی بود. در عهد منصور عباسی نخست والی بصره (سال 152 هَ . ق .)و بعد والی یمن شد (154). و در سال <
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابوکرب بن کلی کرب . یکی از تبابعه ٔ یمن . در حق ّ وی روایات مبالغه آمیز و غیرقابل تصدیق موجود است ، گویند او بکمک پسران خویش حسان و یعفر و برادرزاده ٔ خود، شمر ذوالجناح بعراق ، ایران ، خراسان ، چین ، قسطنطنیه و روم لشکرکشی کرد و این ممالک را تحت تسخیر
جناحلغتنامه دهخداجناح . [ ج َ ] (ع اِ) بال . || دست . ج ،اَجْنِحة، اَجْنُح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- خفض جناح ؛ فروتنی . || بازو. || بغل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جانب . (منتهی الارب ). کرانه . || ناحیه . (اقرب الموارد). || ذات چیزی . (منتهی
ذوالجناحینلغتنامه دهخداذوالجناحین . [ ذُل ْ ج َ ح َ ] (اِخ ) لقب جعفربن ابیطالب رضی اﷲ عنه برادر علی بن ابیطالب علیهماالسلام . او در غزوه ٔ موته رایت مسلمانان داشت و با مشرکین قتال کرد تا آنگاه که هر دو دست وی بیفکندند و او با دو دست بریده رایت اسلام را باز بر پای میداشت تا آنگاه که کشته شد. و رسول
ذوالجناحیةلغتنامه دهخداذوالجناحیة. [ ذُل ْ ج َ حی ی َ ] (اِخ ) اصحاب عبداﷲبن معاویةبن عبداللةبن جعفر، پیشوای فرقه ٔ جناحیة. رجوع به جناحیة شود.