ذوفنونلغتنامه دهخداذوفنون . [ ف ُ ] (ع ص مرکب )بسیار فن . صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن : آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون هرگز بر او بکار نبرده ست هیچ فن . فرخی .ای ذونسب باصل در و ذو
ذوفنون جنونیلغتنامه دهخداذوفنون جنونی . (اِخ )شاعر فارسی در ماءة نهم هجری قمری از مردم هرات . اواز پیوستگان دربار امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیرکبیر فیروز شاه و از اهل حکمت و معرفت بود و طبعش بهجاء و هزل مائل بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
ذوفنون جنونیلغتنامه دهخداذوفنون جنونی . (اِخ )شاعر فارسی در ماءة نهم هجری قمری از مردم هرات . اواز پیوستگان دربار امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیرکبیر فیروز شاه و از اهل حکمت و معرفت بود و طبعش بهجاء و هزل مائل بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
ذوفنلغتنامه دهخداذوفن . [ ف َن ن ] (ع ص مرکب ) صاحب فَن ّ. یک فن . مخصص . متخصص : آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون هرگز بر او به کار نبرده ست هیچ فن . فرخی .- امثال : ذوفن بر ذوفنون غالب
جنونی هرویلغتنامه دهخداجنونی هروی . [ ج ُ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) ملقب به ذوفنون . از شاعران قرن نهم هجری هرات است . وی به امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیرکبیر فیروز منسوب و به هزلیات و هجوگویی مایل بود. او راست :ای اهل جنون را بکمندتو زبونی زآن روی در آن حقله زبون است جنونی .(از ریحانة ا
متفننلغتنامه دهخدامتفنن . [ م ُ ت َ ف َن ْن ِ ] (ع ص ) رجل متفنن ؛ مرد ذوفنون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد ذوفنون که دارای علوم و فنون وصنایع گوناگون باشد. (ناظم الاطباء). || کسی که بوالهوسی میکند و هر کار و دانشی را تمام ناکرده و به انجام نارسانیده به کار و دانش دیگر می پردازد. (نا
ذوفنون جنونیلغتنامه دهخداذوفنون جنونی . (اِخ )شاعر فارسی در ماءة نهم هجری قمری از مردم هرات . اواز پیوستگان دربار امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیرکبیر فیروز شاه و از اهل حکمت و معرفت بود و طبعش بهجاء و هزل مائل بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).