ذوودادلغتنامه دهخداذووداد. [ وِ ] (ع ص مرکب ) خداوند دوستی . دوستار. دوستدار : گفت صد خدمت کنم ای ذووداددست بر دو چشم و بر سینه نهاد.مولوی .
دوداتلغتنامه دهخدادودات . [ دَ ] (ع اِ) دوداة. بانوج . (یادداشت مؤلف ). بازنیچ ؛ ای رشته که بازبندند کودکان را. (از مهذب الاسماء). بازپیچ . بادپیچ . رجوع به دوداة شود.
دیودادلغتنامه دهخدادیوداد. [ وْ ] (اِخ ) ابوالساج دیودادبن دیودست . مؤسس سلسله ٔ ساجیان در آذربایجان (فوت 266 هَ .ق .) واز امرای معروف دستگاه خلفای عباسی است . رجوع به ابوالساج و ساجیان و تاریخ سیستان ص 230 و مجمل التواریخ ص <
دیودیدلغتنامه دهخدادیودید. [ وْ ](ن مف مرکب ) دیودیده . کنایه از دیوانه و مجنون . (برهان ). دیوانه و مجنون . (ناظم الاطباء). دیوگرفته . دیوزده . معتوه . جن زده . مصروع . ج ، دیودیدگان : چون ز دیو اوفتاد دیوسواررفت چون دیودیدگان از کار.نظامی
دست نهادنلغتنامه دهخدادست نهادن . [ دَ ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) قرار دادن دست بر چیزی : خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست بر خرقه های او که ز نور آفریده اند. خاقانی .همچنان داغ جدائی جگرم می سوزدمگرم
خدمت کردنلغتنامه دهخداخدمت کردن . [ خ ِ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بندگی کردن . چاکری کردن . نوکری کردن . زاوری کردن . زیر دست کسی کار کردن . خدمة. نصافه .تعطیه . قتو. اقتواء. (تاج المصادر بیهقی ) : و این بایتکین بجای است مردی جلد و کاری و سوار و بشورانیدن همه ٔ سلاحها استاد،