لغتنامه دهخدا
رخ . [ رَ ] (اِ) مخفف راخ . شکسته و پاره . (فرهنگ نظام ). رخنه . (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ). شکاف . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ سروری ) (رشیدی ). چاک . (برهان ) : تویی سلیمان بر تخت فضل و مسند علم میان وحی و ولایت بیان تو بر