رازدارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که رازی را حفظ میکند؛ رازبان؛ رازنگهدار؛ سِرنگهدار.۲. کسی که رازی دارد؛ دارای راز.
رازدارلغتنامه دهخدارازدار. (نف مرکب ) سرنگاهدار. (ناظم الاطباء).دارنده ٔ راز کسی . حافظ سر. محرم راز. (آنندراج ). پوشنده ٔ سر. دارنده ٔ سر : ابوبکر نیز همه شب خواب نداشت و با خود همی اندیشید که این بت پرستی که ما بدان اندریم و پدران ما اندر بودند هیچ چیز نیست ... و کاشکی
رازدارconfidant/ confidanteواژههای مصوب فرهنگستانشخصیت فرعی نمایش که شخصیت اصلی، مقاصد و افکار خود را با او در میان میگذارد و بهاینترتیب تماشاگر از حوادث و رویدادهای به نمایشدرنیامدۀ داستان آگاه میشود
روزدارلغتنامه دهخداروزدار. (نف مرکب ) خدمتکار و بنده . (برهان قاطع). خدمتکاران و بندگان را گویند که از صبح تا شام حاضر خدمت ولی نعمت خود باشند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || مزدور. روزمزد. کارگر. (ناظم الاطباء).
روزگذارلغتنامه دهخداروزگذار. [ گ ُ ] (ن مف مرکب ،اِ مرکب ) بقدر احتیاج روز. باندازه ٔ کفاف یک روز. (ناظم الاطباء). مایه ٔ معاش که بیک روز وفا کند. (آنندراج ). قوت روزانه . مخارج قلیل روزانه . کافی برای یک روز. روزمره . قوت روزگذار. اقل ّ مایُقنَع. بخور و نمیر. (از یادداشت مؤلف ): قوت یومیه ، عل
خوش روزگذارلغتنامه دهخداخوش روزگذار. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (نف مرکب ) مرفه الحال . راحت . با عیش . با زندگی خوش .
رزدارلغتنامه دهخدارزدار. [ رَ ] (اِ مرکب ) در آستارا این نام را به کرکف که نوعی افراست دهند. توسکا. توسا. (یادداشت مؤلف ). مرحوم دکتر ساعی در تعریف توسکا، دو نوع آن را که درایران می روید نام می برد و گوید این دو گونه را بنامهای توسکا، توسه ، تسکا، توسا، رزدار، سیاه توسه و سفید توسه می خوانند.
رازدارندهلغتنامه دهخدارازدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) سرنگاهدارنده . محرم اسرار. رازدار : مرا نیک دل مهربان بنده دان شکیبادل و رازدارنده دان . فردوسی .منم بنده این مهربان بنده راگشاده دل و راز
رازداریلغتنامه دهخدارازداری . (حامص مرکب ) عمل رازدار. که رازی با خود دارد. حفظ سرّ، نگهداری . || که خود رازی دارد. || امانت داری . پنهانی . پوشیدگی . (ناظم الاطباء).
رازداریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ، سِرّنگهداری، پوشیدهگویی، مرموزیت، راز، سکوت انجمن مخفی، فراماسونری توطئه
رازدارندهلغتنامه دهخدارازدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) سرنگاهدارنده . محرم اسرار. رازدار : مرا نیک دل مهربان بنده دان شکیبادل و رازدارنده دان . فردوسی .منم بنده این مهربان بنده راگشاده دل و راز
رازداریلغتنامه دهخدارازداری . (حامص مرکب ) عمل رازدار. که رازی با خود دارد. حفظ سرّ، نگهداری . || که خود رازی دارد. || امانت داری . پنهانی . پوشیدگی . (ناظم الاطباء).
رازداریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ، سِرّنگهداری، پوشیدهگویی، مرموزیت، راز، سکوت انجمن مخفی، فراماسونری توطئه