رازدانلغتنامه دهخدارازدان . (نف مرکب ) داننده ٔ راز. آگاه بر سخن پوشیده . محرم راز. (آنندراج ) : شاه جوان را چو تویی رازدان رخ بگشا چون دل شاه جهان . نظامی .چون شمارندم امین و رازدان دام دیگرگون نهم در پیششان . <p class="auth
رازدانفرهنگ فارسی عمیدداننده راز؛ واقف بر اسرار: ◻︎ چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی: لغتنامه: رازدان)، ◻︎ خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکردهست آگه از راز مستر (ناصرخسرو: لغتنامه: رازدان).
رزدانلغتنامه دهخدارزدان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خشابر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش . سکنه ٔ آن 504 تن . آب آنجا از رودخانه ٔ چاف رود. محصولات عمده ٔ آن غلات و لبنیات و عسل می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).<
رزدانلغتنامه دهخدارزدان . [ رَ ] (اِخ ) یا روذان . نام محلی بوده در سیستان . و بنابه نوشته ٔ اصطخری (صص 238 - 248) و شرح شادروان بهار در حاشیه ٔ ص 30 تاریخ سیستان باید روذان باشد. رجوع به دو م
روزیدنلغتنامه دهخداروزیدن . [ دَ ] (مص ) بیرون ریختن و خارج شدن آب از ظرف یا از جایی . (از فرهنگ شعوری ).
ریزیدنلغتنامه دهخداریزیدن . [ دَ ] (مص ) خرد شدن . (ناظم الاطباء). پاشیده شدن از یکدیگر. ریزریز شدن از یکدیگر. پوسیدن : تفتیت . تفتت ؛ از هم ریزیدن . متلاشی شدن . (یادداشت مؤلف ) : آن مردگان ... بریزیدند و خاک شدند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). چون همه ٔ سنگها بیفکندند آن مرغ
امین شمردنلغتنامه دهخداامین شمردن . [ اَ ش ِ / ش ُ م َ/ م ُ دَ ] (مص مرکب ) امانت دار پنداشتن : چون شمارندش امین و رازدان دام دیگرگون نهم در پیششان .مولوی .
دام نهادنلغتنامه دهخدادام نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) دام گستردن . دام چیدن . دام کشیدن . دام انداختن . تعبیه کردن دام . دام زدن . (آنندراج ) : چون شمارندم امین و رازدان دام دیگرگون نهم در پیششان . مولو
دیگرگونلغتنامه دهخدادیگرگون . [ گ َ ] (ص مرکب ) دگرگون . دیگرگونه . طور دیگر. نوع دیگر : سوری با خود باید برد که اگر خراسان صافی شود او راباز توان فرستاد و اگر حالی باشد دیگرگون تا این مرد بدست مخالفان نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 624).<b
مسترلغتنامه دهخدامستر. [ م ُ س َت ْ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تستیر. پوشیده . (دهار). پوشیده شده . (از غیاث ) (اقرب الموارد). ستیر. مصون . رجوع به تستیر شود : ای گشته چو آفتاب تابان از سایه ٔ نور خور مستر. ناصرخسرو.پیدا چو تن تو ا
ذوالمننلغتنامه دهخداذوالمنن . [ ذُل ْ م ِ ن َ ] (ع ص مرکب ) صاحب منتها. صاحب عطاها. صاحب احسانها. || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی ، تقدست اسمائه : ای اختیار کرده ٔ سلطان روزگارلابلکه اختیارخداوند ذوالمنن . فرخی .درخورآن فضل که خوا
افرازدانلغتنامه دهخداافرازدان . [ اَ ] (اِ مرکب ) آوندی مانند نمکدان . چوب و مانند آن که در آن حوایج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند. (آنندراج ). به ازاء موقوف آوندی مانند نمکدان . چوب و غیر آن که در آن حوائج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند کذا فی القنیه . (مؤید).
طرازدانلغتنامه دهخداطرازدان . [ طِ ] (معرب ، اِ مرکب ) غلاف میزان . معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترازودان .