راست گردانلغتنامه دهخداراست گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ کلمه ٔ فرانسه دکستروژیر بمعنی مایل براست . متمایل براست . گردنده بطرف راست است . || (اصطلاح فیزیک ) مادّه ای است که سطح پلاریزاسیون را براست منحرف کند. (مانند گلوکز). کلمه ٔ راست گردان را در کتب علمی و فارسی بجای دکستروژیر بمفهوم علمی ب
خلاش گنبدیraised bogواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد
ماسهکندگیraised sandواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای حجیم و نامنظم با ظاهر شکسته در سطح پایینی قطعۀ ریختگی که عموماً به دلیل انبساط ماسه یا کوبش ناکافی آن به وجود میآید
خیز ماهیچهraised core, mold element cutoffواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی حجیم و بیقاعدهای که ممکن است قسمت تحتانی قطعه را بهصورت جام بپوشاند و نشاندهندۀ آن است که قسمتی از ماهیچه از جای خود جدا شده است
راست گردانیدنلغتنامه دهخداراست گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مستقیم کردن . استقامت بخشیدن . از کجی و انحناء بدر آوردن . اتراص ، تتریص ؛ محکم و راست گردانیدن . (منتهی الارب ). تسدید؛ راست گردانیدن . (از آنندراج ). تقویم ؛ راست گردانیدن . (منتهی الارب ). || درست گردانیدن . تحقق بخشیدن . به انجام رسان
تابلغتنامه دهخداتاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). تاو. (انجمن آرا) (آنندراج ). تیو. (انجمن آراء) (آنندراج ). || تحمل ، پایداری . || قرار. آرام . || صبر. شکیب . تاب آوردن و تاب برد
راستلغتنامه دهخداراست . (ص ) مستقیم . بی انحراف . بی اعوجاج . (ناظم الاطباء). مقابل کج . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء) : راهی کو راست است بگزین ای دوست دور شو از راه بی کرانه و ترفنج . رودکی .منش باید از مرد چون سرو راست ا
راستفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کج] بیپیچوخم؛ مستقیم: خط راست.۲. [مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد.۳. دارای رفتار درست: آدم راست و درست.۴. (سیاسی) [مجاز] محافظهکار؛ راستگرا.۵. [مقابلِ چپ] ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق، و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد.<br /
راستorthotropousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تخمکی که در طی تکوین هیچ خمیدگی در آن ایجاد نمیشود و درنتیجه سُفت در مقابل پایۀ بند ناف قرار میگیرد
راستدیکشنری فارسی به عربیبسيط , خشبي , صادق , صحيح , عموديا , مباشرة , مزلاج , مطلق , منتصب , وخز , يمين
راستدیکشنری فارسی به انگلیسیdirect, erect, genuine, immediate, just, square, straight, straightforward, tall, true, upright, ortho-, perpendicular, plumb, sooth, truthful, unbowed, upstanding
دراستلغتنامه دهخدادراست . [ دِ س َ ] (ع مص ) دراسة. سبق دادن . (غیاث ). درس دادن . درس گرفتن . دانش آموختن . رجوع به دراسة شود. || (اِمص ) دانایی . (از آنندراج ) : درفراست چون عطارد در دراست مشتری است کآسمان را قعده و مه را جنیبش یافتم .خاق
دره راستلغتنامه دهخدادره راست . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر. واقع در 35هزارگزی جنوب شهر ملایر و 18 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ ملایر به اراک ، با 523 تن سکنه . آب آن از
دودست راستلغتنامه دهخدادودست راست . [ دُ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح نجومی ) هر کوکبی که اندر وتد وسط السماء باشد و شعاع تسدیس او و تربیعش هر دو زیر زمین افتند او را دودست راست خوانند. ذوالیمینین . (از التفهیم ص 488).
حراستلغتنامه دهخداحراست . [ ح ِس َ ] (ع مص ) نگاهبانی کردن . نگاه داشتن . (ترجمان عادل بن علی ). پاسبانی . نگاهبانی . نگهبانی . حفظ. نگاهداری . مراقبت . رقابت . پاسبانی کردن . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ). نگاهبانی کردن چیزی یا کسی را. نگه داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). صیانت کردن . محافظت کردن
حسن راستلغتنامه دهخداحسن راست . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) شرح ممزوج بر کافیه ٔ ابن حاجب دارد. (کشف الظنون ).