رافضیلغتنامه دهخدارافضی . [ ف ِ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به رافضة که جماعتی از شیعیانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رافضیفرهنگ فارسی عمیددر اصطلاح اهل سنت، شیعه. Δ زیرا شیعه رٲی صحابه را در بیعت با ابوبکر و عمر رد کردند و امامت را بعد از حضرت رسول خاص علیبن ابیطالب دانستند.
رافضیلغتنامه دهخدارافضی . [ ف ِ ] (اِخ ) منسوب به گروهی از لشکر زیدبن علی که او را ترک کردند. در اصطلاح فرقه ٔ سنی هر شیعه رافضی است . چه ، ایمان به سه نفر از خلفاءراشدین را ترک کرده است . (فرهنگ نظام ) : گر مشکلی بپرسی زو گویدت که این راجز رافضی نگوید کاین رافض
رافضیلغتنامه دهخدارافضی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به رافضة. و رافضة گروهی از لشکری که سردار خود را بگذارند. (از المنجد) (آنندراج ). و رجوع به رافضة شود.
رافضی دانستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب افضی دانستن، رافضی قلمداد کردن، اخراج کردن، ازکیش اخراج کردن، تکفیر کردن، محکوم کردن
پرافادگیلغتنامه دهخداپرافادگی . [ پ ُ اِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) در تداول عوام ، غرور. تکبر. پرمدعائی . پرادعائی . خودفروشی .
رافدةلغتنامه دهخدارافدة. [ ف ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث رافد. رجوع به رافد شود. || (اِ) آب راهه : کرخه ، آبراهه ٔ شط العرب است . (یادداشت مؤلف ). || نهر یا رودی که بنهر یا رود یا دریایی مدد دهد. ساعده . (یادداشت مؤلف ). || ریزاب . ج ، روافد. (یادداشت مؤلف ). || چوب سقف . ج ، روافد. (از المنجد). (ن
رافضی دانستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب افضی دانستن، رافضی قلمداد کردن، اخراج کردن، ازکیش اخراج کردن، تکفیر کردن، محکوم کردن
رافضی دانستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب افضی دانستن، رافضی قلمداد کردن، اخراج کردن، ازکیش اخراج کردن، تکفیر کردن، محکوم کردن