رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غلام بدیل بن ورقاء. از صحابه ٔ رسول (ص ) بوده است . (از تاج العروس ).
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غلام سعد... که ابونعیم بسلسله ٔ اسناد این حدیث نبوی : «الجار احق بسقبه » را از قول او روایت کرده است . (از الاصابة ج 2 قسم اول ).
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) آزادشده ٔ حضرت عائشه رض که راوی حدیث شریف : «عادی اﷲ من عادی علیاً» میباشد. و رجوع به الاصابة ج 2 قسم اول و قاموس الاعلام ترکی شود.
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ابی رافع. رجوع به رافع طایی سنبسی عمروبن جابر... در همین لغت نامه شود.
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ابی رافع. غلام حضرت رسول که باوردی او را در عداد صحابه آورده ولی دلیلی یاد نکرده است . بلکه ذکر این مطلب را از روایت او که از علی بن ابیطالب نقل کرده گرفته است و بعید نیست که او پیغمبر را دیده باشد. (از الاصابة ج 2 قس
رافیةلغتنامه دهخدارافیة. [ی َ ] (ع اِ) جنس گیاهی است از اقسام نخلیات که از برگ نوعی از آن نخ محکم مشهوری ساخته میشود. و این گیاه بخصوص در ماداگاسکار کاشته میشود. (از المنجد).
روفةلغتنامه دهخداروفة. [ رَ ف َ ] (ع مص ) مهربانی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).به معانی رَوف . (منتهی الارب ). و رجوع به روف شود.
رویفعلغتنامه دهخدارویفع. [ رُ وَ ف ِ ] (اِخ ) مولای رسول (ص ) و رویفعبن ثابت صحابیان اند. (از منتهی الارب ). یکی از غلامان آن حضرت (ص ). (از ناظم الاطباء).
ریافةلغتنامه دهخداریافة. [ ف َ ] (ع اِمص ) علم الریافة؛علم استنباط آب است در زمینها بواسطه ٔ بعض امارات که دلالت بر وجود آب کند. (از کشف الظنون ج 1 ص آخر).
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) تقی الدین عبدالمجیدبن عبدالغنی بن احمد رافعی فاروقی . او راست : 1 - الافلاذ الزبرجدیة فی مدائح العترة الطاهریة الاحمدیة. 2 - الفرائد الرافعیة فی مدائح الحضرة الرفاعیة. (از معجم المطبوعا
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) تقی الدین عبدالمجیدبن عبدالغنی بن احمد رافعی فاروقی . او راست : 1 - الافلاذ الزبرجدیة فی مدائح العترة الطاهریة الاحمدیة. 2 - الفرائد الرافعیة فی مدائح الحضرة الرفاعیة. (از معجم المطبوعا
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) حسین بن محمدبن جعفر. رجوع به حسین خالع در این لغت نامه و ریحانة الادب ج 2 شود.
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) اسفراینی ، عزالدین . بگفته ٔ عوفی از رؤسای اسفراین و معارف خراسان بود و هنر بسیار داشت و در شیوه ٔ سیاقت و دقایق محاسبت از اقران عهد ممتاز بود و با این همه فضایل ، طبعی چون آب زلال داشت ، چنانکه این چند رباعی برهان این دعوی است :با جان جهان ز جان س
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) ابوالفضل العباس بن محمدبن نصر السری بن هلال بن علاء. جزو محدثان متوسط مصر بود. که در سال 357 هَ . ق . در مصر درگذشت . (از حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة ص 170).
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن حکم رافعی . از آل ابی رافع و از موالی حضرت رسول (ص ) بود و رافعی گفتن نیز بجهت انتساب بجد مذکورش میباشد. (از ریحانة الادب ج 2 بنقل تنقیح المقال ).
عبدالرافعفرهنگ نامها(تلفظ: abdorrāfee) (عربی) بندهی رافع که نامی است از نامهای خدای تعالی . ]رافع از نامهای خداوند[ .
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن أبی رافع، علی بن عبداﷲ بغدادی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن ابی رافع. رجوع به ابن ابی رافع و علی بغدادی (ابن عبداﷲ...) شود.
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) تقی الدین عبدالمجیدبن عبدالغنی بن احمد رافعی فاروقی . او راست : 1 - الافلاذ الزبرجدیة فی مدائح العترة الطاهریة الاحمدیة. 2 - الفرائد الرافعیة فی مدائح الحضرة الرفاعیة. (از معجم المطبوعا
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) حسین بن محمدبن جعفر. رجوع به حسین خالع در این لغت نامه و ریحانة الادب ج 2 شود.
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) اسفراینی ، عزالدین . بگفته ٔ عوفی از رؤسای اسفراین و معارف خراسان بود و هنر بسیار داشت و در شیوه ٔ سیاقت و دقایق محاسبت از اقران عهد ممتاز بود و با این همه فضایل ، طبعی چون آب زلال داشت ، چنانکه این چند رباعی برهان این دعوی است :با جان جهان ز جان س
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) ابوالفضل العباس بن محمدبن نصر السری بن هلال بن علاء. جزو محدثان متوسط مصر بود. که در سال 357 هَ . ق . در مصر درگذشت . (از حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة ص 170).
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن حکم رافعی . از آل ابی رافع و از موالی حضرت رسول (ص ) بود و رافعی گفتن نیز بجهت انتساب بجد مذکورش میباشد. (از ریحانة الادب ج 2 بنقل تنقیح المقال ).
مترافعلغتنامه دهخدامترافع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) هر یک از طرفین که راضی به حکومت حکم و یا قاضی شده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترافع شود.
ابورافعلغتنامه دهخداابورافع. [ اَ ف ِ ] (اِخ ) اسلم قبطی . مولی رسول صلوات اﷲعلیه . صحابی است . رجوع به ابورافع هرمز... شود.
ابورافعلغتنامه دهخداابورافع. [ اَ ف ِ ] (اِخ ) الصائغ، نفیع. از علمای تابعین است و درک جاهلیت نیزکرده است . ثابت البنانی و قتاده از او روایت کنند.
ابورافعلغتنامه دهخداابورافع. [ اَ ف ِ ] (اِخ ) مولی ام السلمه ، عبداﷲبن رافع. تابعی است . رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 137 شود.