رامندلغتنامه دهخدارامند. [ م َ ] (اِخ ) از بلوکات قزوین ، حد شمالی بلوک دشت آبی ، غربی خزرود و ابهررود و افشاریه ،جنوبی خرقان و شرقی زهرا، در دامنه ٔ کوهی واقع است .و ایل شاهسون اینانلو با 150 خانوار در اینجا مسکن دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص <span class="
رامندلغتنامه دهخدارامند. [ م َ ] (اِخ ) از روستاهای خارج محوطه ٔ بخارا در عهد رودکی بشمار میرفته است . رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 109 شود.
گرامندلغتنامه دهخداگرامند. [ گ ِ م َ ] (ص ) در بعض کتب از جمله حبیب السیر دیده میشود به گمان من غلط کاتب است و اصل با کاف تازی است . رجوع به کری کردن ، کری نکردن و کرامند شود.
رایمندفرهنگ نامها(تلفظ: rāymand) (رای + مند (پسوند دارندگی)) ، صاحب رأی ، با تدبیر ، عاقل ، خردمند ؛ (در قدیم) آن که عزم و قصد کاری دارد ؛ عزم کننده ، قصد کننده .
روماند 1scumواژههای مصوب فرهنگستانموادی نظیر چوب و چربی و کف که معمولاً بر روی آب حوضهایِ تهنشینیِ تصفیهخانههای فاضلاب دیده میشود
رامندیلغتنامه دهخدارامندی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ قدیم ایران در مکالمه . (ناظم الاطباء). || لهجه ٔ مردم رامند. || نام نوایی و لحنی از موسیقی .
راوندلغتنامه دهخداراوند. [ وَ ] (اِخ ) نام جاییست از توابعقزوین . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ظاهراً نام «رامند» که بلوکیست در جنوب قزوین اشتباه شده است .
چاللغتنامه دهخداچال . (اِخ ) دهی است از ولایت قزوین که سربلوک رامند است . (برهان ) (جهانگیری ). مؤلف انجمن آراء نویسد: نام قریه ای ازقزوین ، و معروف است . شال .
شاللغتنامه دهخداشال . (اِخ ) قصبه ای از دهستان رامند بخش بویین شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 4321 تن ، آب آن از رودخانه ٔ خررود. محصولات آن غلات ، باغات و انگور و بادام و قیسی و هندوانه . شغل اهالی زراعت و گلیم وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
لوشکانلغتنامه دهخدالوشکان . (اِخ ) دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین ، واقع در 27هزارگزی باختر بوئین و150هزارگزی راه عمومی . جلگه و معتدل . دارای 758 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ خرر
چکینلغتنامه دهخداچکین . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین که در 24 هزارگزی بوئین و36 هزارگزی راه عمومی واقع است و 672 تن سکنه دارد.آبش از قنات . محصولش غلات ، چغندر
رامندیلغتنامه دهخدارامندی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ قدیم ایران در مکالمه . (ناظم الاطباء). || لهجه ٔ مردم رامند. || نام نوایی و لحنی از موسیقی .
کرامندلغتنامه دهخداکرامند. [ ک ِ م َ ] (ص مرکب ) ظاهراً از: کری ، و کرایه + مند، پسوند تملیک یا اتصاف نه گرامند. (از یادداشت مؤلف ). نجیب . جوانمرد. باهمت . (ناظم الاطباء). || با قدرو قیمت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). که کرایه آرد. که به کرایه رود. ارزنده . ارجمند. لایق . قابل .(یاددا
گرامندلغتنامه دهخداگرامند. [ گ ِ م َ ] (ص ) در بعض کتب از جمله حبیب السیر دیده میشود به گمان من غلط کاتب است و اصل با کاف تازی است . رجوع به کری کردن ، کری نکردن و کرامند شود.