راندهلغتنامه دهخدارانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از راندن . مطرود. (دهار) (ناظم الاطباء). طریدة. (منتهی الارب ). رجیم . (ترجمان القرآن )(دهار). شرید. ملعون . مطرود. مدحور. (یادداشت مؤلف ) : پورتکین دزدی رانده است ، او را این خط
پیرایندهلغتنامه دهخداپیراینده . [ را ی َ دَ / دِ ](نف ) زینت دهنده . که چیزی را از چیزی بجهت خوش آیندگی کم کند همچون سرتراش و باغبان ، برخلاف مشاطه . (آنندراج ) (برهان ). پیرایش کننده . آراینده . آراسته کننده .
چرانیدهلغتنامه دهخداچرانیده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف ) چرانده . چرانده شده . بچرا برده شده . || علف و گیاهی که ستوران آنرا چریده اند. || (نف ) چراننده و شبان . (ناظم الاطباء). رجوع به چرانده شود.
چراندهلغتنامه دهخداچرانده . [ چ َ دَ / دِ] (نف ) شبان و چوپان و چراننده . (ناظم الاطباء). || (ن مف ) چرانیده شده . چراشده . خورده شده . گیاه و علفی که چرانده شده باشد. رجوع به چرانیده شود.
چروندهلغتنامه دهخداچرونده . [ چ َرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) فانوس و مانند آن باشد که محافظت چراغ از باد کند. (برهان )(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که چراغ را در آن نهندتا باد او را فروننشاند. (از جهانگیری ). قسمی از فانوس که چراغ را از باد و جز آن حفظ میکند. (ناظم الا
روندهلغتنامه دهخدارونده . [ رَ وَ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش کرج شهرستان تهران .سکنه 107 تن . آب آن از قنات و رود گردان . محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و صیفی و چغندر و انگور و لبنیات . راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1</spa
رانده و ماندهلغتنامه دهخدارانده و مانده . [ دَ / دِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) کنایه از شخص بدبخت وامانده .- امثال :- رانده و مانده ٔ هفتاد و دو ملت ؛ از همه جا رانده و
رانده شدهلغتنامه دهخدارانده شده . [ دَ / دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رانده شدن . بیرون کرده شده . اخراج شده . تبعیدشده . طردشده . نفی شده . طرید. لعین . مطرود. (منتهی الارب ). رجوع به راندن شود.
رانده وولغتنامه دهخدارانده وو. [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) وعده گاه . دیدارگاه . جایی که برای دیدار کردن معین کنند. || قرار ملاقاتی که دو یا چند تن در محل یا وقت معین میکنند.
رانده و ماندهلغتنامه دهخدارانده و مانده . [ دَ / دِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) کنایه از شخص بدبخت وامانده .- امثال :- رانده و مانده ٔ هفتاد و دو ملت ؛ از همه جا رانده و
رانده شدهلغتنامه دهخدارانده شده . [ دَ / دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رانده شدن . بیرون کرده شده . اخراج شده . تبعیدشده . طردشده . نفی شده . طرید. لعین . مطرود. (منتهی الارب ). رجوع به راندن شود.
رانده وولغتنامه دهخدارانده وو. [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) وعده گاه . دیدارگاه . جایی که برای دیدار کردن معین کنند. || قرار ملاقاتی که دو یا چند تن در محل یا وقت معین میکنند.
تاراندهلغتنامه دهخداتارانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از تاراندن . پراکنده شده . ازهم پاشیده . فراری شده . رجوع بتاراندن شود.
چراندهلغتنامه دهخداچرانده . [ چ َ دَ / دِ] (نف ) شبان و چوپان و چراننده . (ناظم الاطباء). || (ن مف ) چرانیده شده . چراشده . خورده شده . گیاه و علفی که چرانده شده باشد. رجوع به چرانیده شود.
شوراندهلغتنامه دهخداشورانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شوراندن . شورانیده . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شوراندن و شورانیده شود.
شهرراندهلغتنامه دهخداشهررانده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) از شهر رانده . تبعیدشده . کسی که او را نفی بلد کرده باشند : این دل شهررانده در گل تیره مانده ناله کنان که ای خدا کو حشم و تبار من .(دیوان شمس ).
گیراندهلغتنامه دهخداگیرانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مقیدشده . اسیر گرفتار و به پای حساب آمده و قیدشده تا از او تحصیل زر کنند. (بهار عجم ) (آنندراج ). کسی که او را به اجبار جلب کنند تا مالیات بپردازد : زان پیش که یک خطا ببیند از ماما