راهزنفرهنگ فارسی عمیددزدی که در بیابان و میان راه جلو مردم را میگیرد و اموال آنها را به زور میگیرد؛ قطاعالطریق؛ راهگیر؛ راهبند.
راهزنلغتنامه دهخداراهزن . [ زَ ] (اِخ ) ده کوچکیست از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در 102هزارگزی شمال خاوری سعید آباد، سر راه مالرو گود احمد پسوجان . سکنه ٔ این ده 45 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <spa
روازنلغتنامه دهخداروازن . [ رَ زِ ] (ع اِ) ج ِروزنة. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). ج ِ روزن . (ناظم الاطباء). رجوع به روزن و روزنة و رواشن شود.
راهزانلغتنامه دهخداراهزان . (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک ، واقع در 33هزارگزی جنوب فرمهین و 12هزارگزی اراک . این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن سردسیر وسکنه ٔ آن 648
رواجنیلغتنامه دهخدارواجنی . [ رَ ج ِ ] (اِخ ) نام وی ابوسعید عبادبن یعقوب البخاری است و از شریک و دیگران روایت می کند و ائمه ٔ بخارا از وی روایت دارند. (از لباب الانساب ). رجوع به ماده ٔ پیشین شود.
راهزنانهلغتنامه دهخداراهزنانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) دزدانه . مانند راهزنان . مانند دزد. همچون دزد. بسان قاطعان طریق .
راهزنیلغتنامه دهخداراهزنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل راهزن . دزدی و غارت و تاراج در راهها. (ناظم الاطباء). قطع طرق . (یادداشت مؤلف ) : هر که درین راه منی میکندبرمن و تو راهزنی میکند. نظامی .|| سرودگویی . راه زدن . رجوع به راه درین مع
راهزنانهلغتنامه دهخداراهزنانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) دزدانه . مانند راهزنان . مانند دزد. همچون دزد. بسان قاطعان طریق .
راهزنیلغتنامه دهخداراهزنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل راهزن . دزدی و غارت و تاراج در راهها. (ناظم الاطباء). قطع طرق . (یادداشت مؤلف ) : هر که درین راه منی میکندبرمن و تو راهزنی میکند. نظامی .|| سرودگویی . راه زدن . رجوع به راه درین مع