راهشناسلغتنامه دهخداراهشناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) بلد. شناسنده ٔ راه . آشنا به راه . که راه را بشناسد. که راه را بلد باشد. || شناسنده ٔ حق . شناسای حقیقت . که آشنا به دین باشد. که حق و حقیقت رابشناسد. که به حقیقت معرفت داشته باشد : عارف اندیشه بود و راهشناس پارسایی
راه آزمایلغتنامه دهخداراه آزمای . [ زْ / زِ ] (نف مرکب ) راه آزماینده . که راه آزماید. که در شناختن راهها و جاده ها تجربه دارد. راهشناس : نواحی شناسان راه آزمای هراسنده گشتند ازآن ژرف جای . نظامی .و رجو
راهجویلغتنامه دهخداراهجوی . (نف مرکب ) مخفف راه جوینده . جوینده ٔ راه . (ناظم الاطباء). راه جوینده . (یادداشت مؤلف ). راه جو. خواهان راه . خواهان یافتن و سپردن راه . خواهان تسلط بر راه . شتابنده . تندرو راه شناس : چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجو