راودفرهنگ فارسی عمید۱. زمین پشتهپشته و پرآبوعلف؛ زمین پست و بلند که گیاه بسیار در آن روییده باشد.۲. سبزهزار؛ چراگاه.
راودلغتنامه دهخداراود. [ وَ ] (اِ) زمین پست و بلند و پشته پشته ٔ پر آب و علف . (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) (جهانگیری ) (از صحاح الفرس ) (رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ اسدی ) : فسیله به راود همی داشتی شب و روز در دشت بگذاشتی . فردوس
راویدلغتنامه دهخداراوید. (اِ) راویز. گیاهی است که اشترغاز نامند. (از شعوری ج 2 ورق 4). || ریشه ٔ درختی است بنام انگدان که دارای صمغ نیز میباشد. (از شعوری ج 2 ورق 4</
رُوْویْدَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی جمع کردن ، جارو زدن ، روفتن ، رشد کردن گیاهان یا بزرگ شدن انسان و حیوان ، روییدن
مراودلغتنامه دهخدامراود. [ م ُ وِ ] (ع ص ) خواستگار مبرم و عاشق و طالب زن . (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراودة. رجوع به مراودة شود.
استراودلغتنامه دهخدااستراود. [ ] (اِ) بترکی اسم فلفل است . (فهرست مخزن الادویه ). و این غلط است و کلمه ایستی اود است یعنی گیاه گرم .