راویفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که خبر، حدیث، یا حکایتی از دیگری روایت میکند؛ نقلکنندۀ سخن و خبر از کسی؛ روایتکننده.۲. بازگویندۀ شعر و سخن از کسی.۳. کسی که قصیدۀ شاعری را با لحن خوش در محفلی میخواند.
راویلغتنامه دهخداراوی . (اِخ ) نام یکی از رودخانه های پنجگانه «پنجاب » که در سرزمین پنجاب بهم می پیوندند و رود سند را تشکیل میدهند و وجه تسمیه ٔ پنجاب نیز از همینجاست . این رودخانه از دامنه ٔ کوههای هیمالیا در ارتفاع 3880 گز سرچشمه میگیرد و بسوی شمال باختری س
راویلغتنامه دهخداراوی . (اِخ ) فخرالدین محمدبن محمدبن عمر. از مفسران نامی و صاحب تفسیر معروف «اسرارالتنزیل » است . مرگ وی بسال 906هَ . ق . روی داده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
راویلغتنامه دهخداراوی . (ع ص ، اِ) نگهبان اسبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آب دهنده ٔ حیوانات . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ). آب آورنده . ج ، روات . راوون : روی علی اهله یا روی لهم ؛ یعنی برای آنان آب آورد. (از اقرب الموارد). || نقل کننده ٔ سخن . ج ، روات . ر
قلعی راویلغتنامه دهخداقلعی راوی . [ ق َ ل َ عی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن عثمان بن عبدالرحمان بن قاسم بن محمد مقری ، مکنی به ابومحمد. از راویان است . وی بسال 519 هَ . ق . به سمرقند وارد شد و از ابوالفضل جعفربن محمد حدیث کرد. (از لباب الانساب ).
راوی گروسیلغتنامه دهخداراوی گروسی . [ وِ ی ِ گ َرْ رو ] (اِخ ) محمد، متخلص به راوی و ملقب به فاضل از مردم گروس همدان و از طایفه ٔ بایندری ترکمان بود که بسال 1198 هَ . ق . در گروس متولد و در سال 1243 هَ . ق . درگذشت . راوی همانطور ک
راویةلغتنامه دهخداراویة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث راوی . رجوع به راوی شود. || توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف آب از چرم . (از غیاث اللغات ). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خا
راوینیانلغتنامه دهخداراوینیان . (اِخ ) گوستاو فرانسوآ. واعظ و خطیب نامی فرانسوی است که در باین بسال 1795م . متولد شد و در پاریس بسال 1858م . درگذشت . ژزوئیت ها او را مأمور وعظ و خطابه ساختند و او در مدت ده سال به تبلیغ ووعظ پردا
راویةلغتنامه دهخداراویة. [ ی َ ] (اِخ ) جایگاهی است در غوطه ٔ دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است . و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است . (از معجم البلدان ).
راویةلغتنامه دهخداراویة. [ ی َ ] (اِخ ) حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیدة دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل ، و معروف به راویة. رجوع به حمادبن میسرةبن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی
راویةلغتنامه دهخداراویة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث راوی . رجوع به راوی شود. || توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف آب از چرم . (از غیاث اللغات ). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خا
راوینیانلغتنامه دهخداراوینیان . (اِخ ) گوستاو فرانسوآ. واعظ و خطیب نامی فرانسوی است که در باین بسال 1795م . متولد شد و در پاریس بسال 1858م . درگذشت . ژزوئیت ها او را مأمور وعظ و خطابه ساختند و او در مدت ده سال به تبلیغ ووعظ پردا
راویه کشلغتنامه دهخداراویه کش . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) اشتر یا ستوری که مشک و خیک آب را حمل کند. مشک کش : و مصر و قاهره را گویند پنجاه هزار شتر راویه کش است که سقایان آب کشند و سقایان که آب بر
راویه کشیلغتنامه دهخداراویه کشی . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل راویه کش . بردن مشک و خیک آب . حمل راویه که مشک و ظرف آب باشد از چرم . رجوع به راویه شود.
راویةلغتنامه دهخداراویة. [ ی َ ] (اِخ ) جایگاهی است در غوطه ٔ دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است . و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است . (از معجم البلدان ).
حجر صفراویلغتنامه دهخداحجر صفراوی . [ ح َ ج َ رِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است که در زهره یعنی مرارة تولد کند .
حسن خضراویلغتنامه دهخداحسن خضراوی . [ ح َ س َن ِ خ َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن عبدالرحیم بن عذرا مکنی به ابوالحکم انصاری اوسی است که پس از 644 هَ . ق . درگذشته . او راست : «الاعراب عن اسرارالحرکات »، «المفید» در اوزان بحر رجز. (هدیة العارفین ج <span class="hl" dir
حسن دراویلغتنامه دهخداحسن دراوی . [ ح َ س َ ن ِ دَ ] (اِخ ) ابن احمد هداجی مغربی . درگذشته ٔ 1006 هَ . ق . او راست : شرح صغرای سنوی و شرح کبرا. (هدیة العارفین ج 1 ص 290).
حسن کفراویلغتنامه دهخداحسن کفراوی . [ ح َ س َ ن ِ ک ُ ] (اِخ ) ابن علی مصری شافعی . درگذشته ٔ 1202 هَ . ق . او راست : «الدرالمنظوم ». (هدیة العارفین ج 1 ص 300) (زرکلی ص 2
خراویلغتنامه دهخداخراوی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در هشتادوپنج هزارگزی شمال میناب و پنج هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد میناب . این ناحیه کوهستانی و گرمسیری است و دارای هشتاد تن سکنه ٔ فارسی زبانست . آب آن از چشمه و محصولاتش : خرما می باشد. ا