رب النوعفرهنگ فارسی عمیددر باور ملتهای کهن، نیرویی فراطبیعی محافظ یا مسلط بر یکی از پدیدههای طبیعت؛ الهه.
رب النوعلغتنامه دهخدارب النوع . [ رَب ْ بُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) فرشته ای که حق تعالی برای پرورش و حفاظت هر نوع نباتات و حیوانات و جمادات مقرر فرموده چنانکه برای پرورش هر نوع ، فرشته ای علیحده است . (آنندراج ). ج ، ارباب انواع . (یادداشت مرحوم دهخدا). در فرهنگ لغات واصطلاحات فلسفی آمده است : اشرا
رب النوعفرهنگ فارسی معین( ~. نُ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - خدای نوع ، خدای هر یک از انواع موجودات به عقیدة برخی ملل باستانی ، مانند خدای آب ، آتش ، زمین ... 2 - فرشتة موکل بر هر یک از انواع موجودات . نمونة روحانی و جاودانی موجودات در عالم معنا که محافظ نوع خود در جهان مادی می باشند.
چرب چربلغتنامه دهخداچرب چرب . [ چ َ چ َ ] (ق مرکب ) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده ،بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .رودکی .
رب و رب ندانستنلغتنامه دهخدارب و رب ندانستن . [ رَب ْ ب ُ رُ ن َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) چیزی نفهمیدن . بسیار ساده دل و گول بودن . کسی را گویند رب و رب نمیداند که از درک ساده ترین مطالب هم ناتوان باشد : من رب و رب ندانم از دسته ٔ شاهویردیانم .<p class="
نیم رب النوعلغتنامه دهخدانیم رب النوع . [ رَب ْ بُن ْ ن َ ] (اِ مرکب ) نیمه خدا: هرکول یکی ازنیمه رب النوع های یونان قدیم است . (یادداشت مؤلف ).
آتورلغتنامه دهخداآتور. (اِخ ) آثور. بعقیده ٔ مصریان قدیم نام رب النوع دریا و زوجه یا خواهر «فتا» رب النوع آتش .
ربلغتنامه دهخدارب . [ رَ ] (از ع ، اِ) لغتی است در رَب ّ که گاهی مخفف آید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). لغتی است در رب که از نامهای خداوند تبارک و تعالی باشد. (ناظم الاطباء). در فارسی نیز معمولاً مخفف آید مگر درمقام عطف و اضافه و بندرت شعر و جز آن :</span
ربلغتنامه دهخدارب . [ رَب ْ ب ِ ] (ع منادا، صوت ) مخفف ربی . خدای من : و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تُحْی ِ الموتی قال او لم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی . (قرآن 260/2)، و چون گفت ابراهیم بپروردگار من بنمای بمن چگونه زنده میگردانی
ربلغتنامه دهخدارب . [ رَب ب ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . (ازاقرب الموارد) (از آنندراج ) (دهار) (از مجمل اللغة).پروردگار و خداوند و هو اسم من اسماء اﷲ تعالی و لایطلق باللام لغیر اﷲ و لایقال لغیره الا باضافة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (صراح اللغة). یکی از نامهای باری عزّوجل . (لغت محلی
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 6هزارگزی خاور باغ ملک و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه . آب آن از رودخانه ٔ ابوالعباس و راه آن مالرو
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) موضعی است به نهاوند. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || دهی است به یمن که گویا در ذی مار باشد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). || موضعی است در بغداد. (از معجم البلدان ).
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) بمناسبت دروازه ٔ شهر، محله و نواحی داخل شهر در مجاورت هر دروازه بنام همان دروازه نامیده شده است ، چنانکه درب ری ، درب قزوین ، که نام محله ای است مجاور دروازه ای که از آن بسوی ری رونداز قزوین ، و مرادف کلمه ٔ باب ... است .- درب الآجُرّ<
دربلغتنامه دهخدادرب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری ایذه و در کنار راه مالرو ده بندان به پس قلعه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).<b