رحلتلغتنامه دهخدارحلت . [ رِ ل َ ] (ع اِمص ) کوچ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هجرت . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). روانگی . (ناظم الاطباء). روانه و راهی شدن : نه در بحارقرارت نه در جبال سکون چه تیزرحلت پیکی چه زودرو سیاح . <p cla
رحلتفرهنگ مترادف و متضاد۱. حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات ۲. حرکت، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ≠ ولادت ۳. توقف، حضر
رحلت کردنلغتنامه دهخدارحلت کردن . [ رِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوچ کردن و رفتن و سفر کردن و راهی شدن . (ناظم الاطباء). || حرکت از این جهان بدان جهان . وفات کردن . مردن . (ناظم الاطباء). مجازاً، مردن . (یادداشت مؤلف ) : ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه ).
گراولتلغتنامه دهخداگراولت . [ گ ِ وِ ل ُ ] (اِخ ) ناحیه ای از مُزِل بخش متز کامپانْی ْ که دارای 365 تن جمعیت است و جنگ خونینی که در 16 اوت 1870 م . مابین فرانسه و آلمان صورت گرفته در این ناحیه
رحلت کردنلغتنامه دهخدارحلت کردن . [ رِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوچ کردن و رفتن و سفر کردن و راهی شدن . (ناظم الاطباء). || حرکت از این جهان بدان جهان . وفات کردن . مردن . (ناظم الاطباء). مجازاً، مردن . (یادداشت مؤلف ) : ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه ).
رحلت کردنلغتنامه دهخدارحلت کردن . [ رِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوچ کردن و رفتن و سفر کردن و راهی شدن . (ناظم الاطباء). || حرکت از این جهان بدان جهان . وفات کردن . مردن . (ناظم الاطباء). مجازاً، مردن . (یادداشت مؤلف ) : ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه ).