رحیملغتنامه دهخدارحیم . [ رَ ] (ع ص ) بخشایشگر. (ناظم الاطباء). بخشاینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همواره بخشاینده . (دهار). راحم . (از نفایس الفنون ). ج ، رُحَماء. (از اقرب الموارد). آمرزنده . (ترجمان القرآن ص 2) : همچو جد خود
رحیملغتنامه دهخدارحیم .[ رَ ] (اِخ ) رحیم بن باکلنجار، آخر دیالمه ٔ عراق و فارس . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ذیل ص 20 شود.
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رِ ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پیه و چربش . (ناظم الاطباء).- ام رعم ؛ کفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار نخیلة. (از معجم البلدان ). کوهی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَعام . (ناظم الاطباء). نگهبانی کردن چیزی را. (از اقرب الموارد).
رحيمدیکشنری عربی به فارسیترحم کردن , دلسوز , غم خوار , رحيم , شفيق , مهربان , بخشايشگر , کريم , رحمت اميز , بخشنده
رحیمیلغتنامه دهخدارحیمی . [ رَ ] (اِخ ) آذر بیگدلی گوید: اسمش عبدالرحیم خان معروف به خان خانان فرزند بهرام خان بهارلو ترکمان بود. و به هندوستان رفت . رحیمی جوانی مستعد بود. اکثر اهل کمال که به هند رفته اند از دولت او خوش گذرانیده اند. رضاقلیخان هدایت آرد: او پسر بیرامعلی خان حاکم قندهار بود که
رحیمیلغتنامه دهخدارحیمی . [ رَ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقایی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 80). یکی از طوایف ایل قشقایی ایران و مرکب از 300 خانوار است . در دوفرسخی حنا و قسمتی در چهارفرسخی یزدخورت مسکن دارند. (یادداشت مؤلف
رحیمیهلغتنامه دهخدارحیمیه . [ رَ می ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخه و بنه بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 168 تن . آب آن از چاه . محصولات عمده ٔ آن غلات . ساکنان آنجا از طایفه ٔ کعبی و شادگانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6</
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بم . سکنه ٔ آن 135 تن . راه آن فرعی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه سار. محصولات عمده برنج و غلات و توتون و سیگار. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس و شال می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش زرند شهرستان ساوه . سکنه ٔ آن 308 تن . آب آن از قنات لب شور. محصولات عمده ٔ آن غلات و پنبه و چغندر قند و بادام و اقسام میوه . صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 183 تن . آب آن از رودخانه و قنات . محصولات عمده ٔ آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
رحیم آبادلغتنامه دهخدارحیم آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . سکنه ٔ آن 310 تن . آب آن از قنات . محصولات عمده ٔ آن چغندر قند و صیفی و حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دل رحیملغتنامه دهخدادل رحیم . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دل رحم . آنکه نسبت به دیگران احساس ترحم کند. رجوع به دل رحم شود.
چم رحیملغتنامه دهخداچم رحیم . [ چ َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان ارا» که در 30 هزارگزی جنوب باختری آستانه و 30 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 340<
محمدرحیملغتنامه دهخدامحمدرحیم . [ م ُ ح َم ْ م َ رَ ] (اِخ ) بیست ونهمین از خانان اوزبک خیوه (1221 - 1241 هَ . ق ).
محمدرحیملغتنامه دهخدامحمدرحیم . [ م ُ ح َم ْ م َ رَ ] (اِخ ) مجتهدبروجردی . به سال 1224 هَ . ق . در بروجرد متولد شد وپس از تحصیل مقدمات درس خارج را در نزد علمای آن زمان فراگرفت . در سال 1241 هَ . ق . در نجف رفت و در زمره ٔ شاگردا
ده رحیملغتنامه دهخداده رحیم . [ دِه ْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 17هزارگزی باختر الشتر. دارای 360تن سکنه است . آب آن از رود کهمان تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ یوسف وندند و زمست