رخیملغتنامه دهخدارخیم . [ رَ ] (ع ص ) کلام نرم و آسان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن نرم و آسان . (از اقرب الموارد). || جاریة رخیم ؛ دختر نرم و آسان گوی و سست آواز.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دختر نرم و آسان گوی . (از اقرب الموارد). و رجوع به رخیمة شود. مرد نرم آواز و ضعیف
یرخملغتنامه دهخدایرخم . [ ی َ خ ُ ] (ع اِ) کرکس نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یرخوم . و رجوع به یرخوم شود.
پرخملغتنامه دهخداپرخم . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) پر ماز. پر شکن . پر پیچ . پرتاب . خم اندر خم : آویختی آفتاب را دوش از سلسله های جعد پرخم . خاقانی .|| کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی . (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی ) (؟
رخیمةلغتنامه دهخدارخیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ) جاریة رخیمة؛ دختر نرم و آسان گوی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به رخیم شود.
رخیمةلغتنامه دهخدارخیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ) جاریة رخیمة؛ دختر نرم و آسان گوی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به رخیم شود.
پارخیملغتنامه دهخداپارخیم . (اِخ ) شهری به آلمان در ناحیه ٔ مکلمبورگ بر ساحل اِلد یکی از آب راهه ها و روافد رودِ الب این شهر دارای 10268 تن سکنه و کارخانه های نساجی و آبهای معدنی است .
ترخیملغتنامه دهخداترخیم . [ ت َ ] (ع مص ) نرم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نرم گردانیدن . (غیاث اللغات ). نرم کردن آوا. نازک کردن آواز. ترقیق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بیفکندن . (از تاج المصادر بیهقی ) (دهار). آخر اسم رابیفکندن در ندا. (از زوزنی ). انداختن حرف آخر کلمه در ندا و در
ترخیمفرهنگ فارسی عمیددر دستور زبان، انداختن حرف آخر کلمه، مثل انداختن حرف نون از آخر مصدر، مانند: «رفت» از «رفتن» و «گفت» از «گفتن» در کلمات «رفتوآمد» و «گفتوشنید».
ترخیمفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دنبالة چیزی را بریدن . 2 - نرم کردن آواز. 3 - انداختن «ن » از آخر مصدر و ساختن مصدر مرخم .