رزبانلغتنامه دهخدارزبان . [ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پرورنده ٔ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج ) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین ). کَرّام . (دهار). انگورکار. رزوان . (یادداشت مؤلف ) : بیار آنچه به کردار دیده بود نخست روان روشن بستد بقهر از او رزبان
گرزبانلغتنامه دهخداگرزبان . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گرزدار. دارنده ٔ گرز : چو میلاد با آرش مرزبان چو پیروز اسب افکن گرزبان .فردوسی .
رجبانلغتنامه دهخدارجبان . [ رَ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 14 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رجبانلغتنامه دهخدارجبان . [ رَ ج َ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، منظور رجب و شعبان است . (از ناظم الاطباء). ماه رجب و شعبان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجب و شعبان . (مهذب الاسماء). رجب و شعبان ، مانند قمرین برای شمس و قمر. (از اقرب الموارد).
رازبانلغتنامه دهخدارازبان . (ص مرکب ) حافظ راز. سِرنگهدار. نگهدارنده ٔ راز. || صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند.(آنندراج ) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) : بگفتند با را
رازبانفرهنگ فارسی عمید۱. رازدار؛ رازنگهدار؛ صاحب راز.۲. کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه میرسانید.
رزبانیلغتنامه دهخدارزبانی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رزبان . شغل رزبان . نگهداری باغ انگور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رزبان شود.
رزوینیواژهنامه آزادرزبان - نگهبان رز - نگهبان تاکستان - و ریشه کلمه رزوین بمعنای روغن هسته انگور میباشد.
سنگینهلغتنامه دهخداسنگینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از سنگ ساخته شده . سنگین : رزبان آمد با حمیت و با کینه خونشان افکند اندر خم سنگینه .منوچهری .
لعبتکلغتنامه دهخدالعبتک . [ ل ُ ب َ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر لعبت . لعبت خرد : رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهندهیچ شک نیست که آبِست ز خورشید و مهند.منوچهری .
رزبانیلغتنامه دهخدارزبانی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رزبان . شغل رزبان . نگهداری باغ انگور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رزبان شود.
پیر مرزبانلغتنامه دهخداپیر مرزبان . [ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان . واقع در 30هزارگزی جنوب قیدار سر راه عمومی زنجان - همدان . کوهستانی ، سردسیر. دارای 499 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات
چهارزبانلغتنامه دهخداچهارزبان . [ چ َ / چ ِ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که بر یک سخن نماند و هر لحظه سخنی گوید. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) کنایه از چشم و بینی و گوش و دهن باشد. (انجمن آرا).
شکرزبانلغتنامه دهخداشکرزبان . [ ش َ ک َ زَ ] (ص مرکب ) شیرین زبان . شیرین گفتار. (ناظم الاطباء). شیرین سخن . (یادداشت مؤلف ) : در مکتب عشق و عشقبازی معشوق شکرزبانم این است . نظامی .و رجوع به شکرسخن و شکرلب شود.