رسوخ یافتنلغتنامه دهخدارسوخ یافتن . [ رُ ت َ ] (مص مرکب ) رسوخ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نفوذ یافتن . اثر کردن . رجوع به رسوخ کردن شود.
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع اِمص ) استواری و پابرجا بودن . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). سنوخ . (یادداشت مؤلف ). استواری . پابرجایی . ثبات . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ) : رسوخ پیدا کرد بنیادش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308</
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست . (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). استوار شدن .
رصوخلغتنامه دهخدارصوخ . [ رُ ] (ع مص ) لغتی است در رسوخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رسوخ شود.
پرشوخلغتنامه دهخداپرشوخ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) چرکناک .- پرشوخ شدن ؛ چرکناک شدن . چرکناک گردیدن . کلع. (تاج المصادربیهقی ).
transfuseدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال دادن، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن
transfusingدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال دادن، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن
transfusesدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال می دهد، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن
transfusedدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال یافته است، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن
جایگیر افتادنلغتنامه دهخداجایگیر افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) استوار شدن . جایگزین شدن . رسوخ یافتن . قرار گرفتن : مردمان سیستان همه سوگند بجان او یاد کردندی از محبت او که بدلها جایگیر افتاد. (تاریخ سیستان ).
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع اِمص ) استواری و پابرجا بودن . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). سنوخ . (یادداشت مؤلف ). استواری . پابرجایی . ثبات . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ) : رسوخ پیدا کرد بنیادش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308</
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست . (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). استوار شدن .
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع اِمص ) استواری و پابرجا بودن . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). سنوخ . (یادداشت مؤلف ). استواری . پابرجایی . ثبات . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ) : رسوخ پیدا کرد بنیادش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308</
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست . (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). استوار شدن .