رسیسلغتنامه دهخدارسیس . [ رَ ] (ع ص ) ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیز ثابت . (از دهار) (از اقرب الموارد). || مرد زیرک خردمند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) خبری که به صحت نرسیده باشد. || اول دوستی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج
ریسشلغتنامه دهخداریسش . [ س ِ ] (اِمص ) حاصل مصدر قلیل الاستعمال رشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رشتن و ریسیدن شود.
رسشلغتنامه دهخدارسش . [ رَ س ِ ] (اِمص ) رسیدن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). رسایی و رسیدن . (آنندراج ) : نتوان بتو رسیدن جانا همی در آفتاب وماه رسش کی توان . مسعودسعد.|| ورود و رسیدگی . || اتفاق و عارضه . || سرگذشت . (ناظم ا
رصیصلغتنامه دهخدارصیص . [ رَ ] (ع اِ) بیضه ها یکی بر دیگری نهاده . || روی بند زنان که نزدیک بچشم باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
پرسیسلغتنامه دهخداپرسیس . [ ] (اِخ ) زنی مسیحیه ، از ساکنان روم که پولس او را سلام میفرستد. (قاموس کتاب مقدس ).
اضاخلغتنامه دهخدااضاخ . [ اُ ] (اِخ ) اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رُسیس و آنگاه اراطة است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم ، و در آنجا معدن برم است . (از معجم البلدان ).
ذوغذملغتنامه دهخداذوغذم . [ غ ُ ذُ ] (اِخ ) موضعی یا کوهی است . (منتهی الارب ). و یاقوت گوید: موضعی است از نواحی مدینة: ابراهیم بن هرمة راست :ما بالدیار التی کلمت من صمم لو کلمتک و ما بالعهد من قدم و ما سوءالک ربعاً لا انیس به ایام شوطی و لا ایام ذی غذم .و قرواش بن حوط گوید
غذملغتنامه دهخداغذم . [ غ ُ ذُ ] (اِخ ) (ذو...) ذوغذم موضعی از نواحی مدینه است . ابراهیم بن هرمة گوید:ما بالدیار التی کلَّمت َمن صمم لوکلَّمتک و ما بالعهد من قدم و ماسوءالک ربعاً لا انیس به ایام شوطی و لا ایام ذی غذم .و قرواش بن حوط نیز گوید:نبئت ان عقال َ وابن خویلد<
رسلغتنامه دهخدارس . [ رَس س ] (ع اِ) ابتدای چیزی . (از اقرب الموارد). ابتدای چیزی و اول آن . (ناظم الاطباء). مقدمه و ابتدای تب . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). ابتدای چیزی و اول آن ، منه : رس الحُمّی ̍؛ یعنی اول تب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . ابتدای تب و حرارت . (لغت محل
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه . او شاعری ادیب و نیکوسخن بود. و وی راست دیوانی مشتمل بر مدح گروهی از مصریان . وفات به محرم سال 529 هَ . ق . به م
تارسیسلغتنامه دهخداتارسیس . (اِخ ) ترسیس . طرسیس . مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبق مندرجات کتب عبرانی نام محل بسیار دوری است و بنابه روایتی کشتی های حضرت سلیمان از آنجا طلا حمل می نمودند.در تحقیق این مطلب اختلاف است ، برخی گویند مقصود زنگبار است ، جمعی را عقیده بر آنست که این موضع همان «اوفیر
نارسیسلغتنامه دهخدانارسیس . (اِخ ) سَن . نام یکی از کشیشان معروف اورشلیم است که در سال 106 م . بدنیا آمد و 116 سال زندگی کرد.
نارسیسلغتنامه دهخدانارسیس . (اِخ ) شخصیت افسانه ای است مربوط به میتولوژی یونان که به جهت زیبائی خیره کننده اش شهرت دارد.نام اصلی نارسیس بئوتیون تسپی است و آورده اند که پدرش رودخانه ٔ سفیز و مادرش یک پری به نام لیریوپ بوده است . نارسیس با زیبائی بی نظیر خود دل از همه می ربود و در برابر اظهار محب
فرسیسلغتنامه دهخدافرسیس . [ ف َ ] (اِخ ) نام دو ده است به مصر، یکی را فرسیس صغری گویند و دیگری را فرسیس کبری . (از منتهی الارب ). در معجم البلدان نیامده است .
پرسیسلغتنامه دهخداپرسیس . [ ] (اِخ ) زنی مسیحیه ، از ساکنان روم که پولس او را سلام میفرستد. (قاموس کتاب مقدس ).