خردل صحرائیلغتنامه دهخداخردل صحرائی . [ خ َ دَ ل ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قچی . شبرق . رشاد بری . رجوع به رشاد بری شود.
ترخرلغتنامه دهخداترخر. [ ت َ رَ خ َ ] (اِ) نوعی از بدران باشد که ترب صحرایی است و تخم آنرا به یونانی قردمانا و قرطمانا گویند. (برهان ) (آنندراج ). رشاد برّی . خردل صحرایی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به رشاد بری شود.
شبخیزکلغتنامه دهخداشبخیزک . [ ش َ زَ ] (اِ مرکب ) تره تیزک .آن سبزیی است معروف که خورند و تره تندک نیز گویندش و به عربی رشاد خوانند و تخم آن را حب الرشاد. (برهان قاطع) (آنندراج ). تره تیزک . رشاد. (ناظم الاطباء).