رعونتلغتنامه دهخدارعونت . [ رُ ن َ ] (ع اِمص ) نادانی و کم عقلی . (ناظم الاطباء). نادانی . (غیاث اللغات ). ابلهی . بلاهت . حماقت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رعونة شود. || خودبینی . خودخواهی . (فرهنگ فارسی معین ). غرور و تکبر. (از آنندراج ) : هرگز منی نکرد و رعونت ز
چراوندلغتنامه دهخداچراوند. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای است از مزارع بلوک قمصر کاشان ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 218).
پراوندلغتنامه دهخداپراوند. [ پ َ وَ ] (اِ) چوبی ضخیم که بر پشت در نهند تا گشوده نشود. چوب گنده ای باشد که در پس در اندازندتا در گشوده نگردد. (برهان ). دریواس . فدرنگ . شجار.فَردر. فردره . و ظاهراً این صورت مصحف پژاوند باشد.
گراوندلغتنامه دهخداگراوند. [ گ َرْ را وَ ] (اِخ ) ایل کرد طرهان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 65). رجوع به طرهان شود.
گراوندلغتنامه دهخداگراوند. [ گ َرْ را وَ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ پولادوند هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به طایفه ٔ فولادوند شود.
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد). شراب . (آنندراج ). || (اِمص ) گولی و بی عقلی . (منتهی الارب ). حماقت . رعونت . قلت عقل و نقصان آن یا فساد و کساد در آن . (اقرب الموارد). مقابل کَیِّس : دل بیمار را دوا بتوان حمق را
دوغةلغتنامه دهخدادوغة. [ دَ غ َ ] (ع اِ) بیماری عام و شدت آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || وبا. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سردی . || گولی . || رعونت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بر روی زمین منت نهادنلغتنامه دهخدابر روی زمین منت نهادن . [ ب َ ی ِ زَ م ِ ن ن َ ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) کنایه از تکبر و رغم و رعونت و اعتقاد باطل بخود داشتن و در واقع چنان نبودن . (آنندراج ).
مولویتلغتنامه دهخدامولویت . [ م َ / مُو ل َ وی ی َ ] (از ع ، اِمص ) مولایی . آقایی . سیادت . (یادداشت مؤلف ) : تا خفض جناح تو شود و نتن مولویت و رعونت از تو بیرون رود. (مزارات کرمان ص 3). و رجوع به مولا
حظایالغتنامه دهخداحظایا. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حظیه . به معنی بهره مند و دولتی . || کنیز که از زن پنهان دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : دیگر از خویشان او خاتونی درآمد در خواتین و حظایا با رعونت جوانی چون ووفور مواد شادمانی درخرامیدند. (جهانگشای جوینی ).