رغاملغتنامه دهخدارغام . [ رَ ] (ع اِ) خاک و خاک نرم یا ریگ آمیخته به خاک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ریگ نرم . (دهار). خاک ریگ آمیز. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات از شرح نصاب و منتخب اللغات ) (دهار). خاک به ریگ آمیخته . (یادداشت مؤلف ). || (اِخ ) نام ریگستانی است . (منتهی الارب ).
رغاملغتنامه دهخدارغام . [ رُ ] (ع اِ) آب بینی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آب بینی . لغة فی المهملة او لثغة. (از منتهی الارب ). آب بینی که می رود از درد و جز آن . (دهار).
رغملغتنامه دهخدارغم . [ رَ ] (ع اِمص ) سختی . || ناپسندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کراهت . (ناظم الاطباء). || خاک آلودگی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاک آلودگی و خاک آلود شدن .مرغمة. (منتهی الارب ). رجوع به مرغمة شود. || خواری . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (دهار). خواری و
رغملغتنامه دهخدارغم . [ رَ ] (ع مص ) یا رُغم یا رِغم . کراهت داشتن چیزی را. (ناظم الاطباء). مکروه داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || به کره و ناپسندی حقیر و خوار گردیدن : رغم انفی لله رغماً. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). به خاک رسیدن بینی و مقهور شدن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || قادر
پرغملغتنامه دهخداپرغم . [ پ ُ غ َ ] (ص مرکب ) پرغصه . پراندوه . سخت اندوهگین . بسیار غمگین : مرا آرزو چهره ٔ رستم است ز نادیدنش جان من پرغم است . فردوسی .بدان ماه گفت از کجا خاستی که پرغم دلم را بیاراستی . <p class="author"
رغملغتنامه دهخدارغم . [ رُ ] (ع اِمص ) یا رَغم یا رِغم . کراهت و ناپسندی . (ناظم الاطباء). رجوع به رَغم شود.
رغامةلغتنامه دهخدارغامة. [ رُ م َ ] (ع ص ) هر چیز خواسته و مطلوب . (ناظم الاطباء). خواسته و مطلوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رغامیلغتنامه دهخدارغامی . [ رُ ما ] (ع اِ) فزونی جگر. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. لغة فی المهملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رِغابی ̍ شود. || شعب قصبةالریه . (ناظم الاطباء). جگرگوشه . (دهار). رگهای شش که مجرای نفس است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بینی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منت
حربةلغتنامه دهخداحربة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ریگ زاری است منقطع و منفرد نزدیک وادی واقصه از نواحی قف از رغام .و گویند رمله ای است کثیرالبقر از بلاد هذیل . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). موضعی به شام . (منتهی الارب ).
ترغیملغتنامه دهخداترغیم . [ ت َ ] (ع مص ) گفتن کسی را رغماً رغماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوار ساختن و گفتن کسی را رغماً رغماً. (از اقرب الموارد) (از المنجد). اذلال و خواری . (ناظم الاطباء). حدیث : سجدتَی ّ السهو کانتا ترغیماً للشیطان ؛ ای اغاظة له و اذلالاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مُرَاغَماًفرهنگ واژگان قرآنغلبه ها بر موانع (از رَغام به فتح راء به معناي خاک نرم است ، و" رغم انف فلان رغما " معنايش اين است که دماغ فلاني را به خاک ماليد لذا عبارت "وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ ﭐللَّهِ يَجِدْ فِي ﭐلْأَرْضِ مُرَاغَماً کَثِيراً وَسَعَةً "به این معنی است که : هر کس در راه خدا يعني به طلب خشنودي او مهاجرت کند ،
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
رغامةلغتنامه دهخدارغامة. [ رُ م َ ] (ع ص ) هر چیز خواسته و مطلوب . (ناظم الاطباء). خواسته و مطلوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رغامیلغتنامه دهخدارغامی . [ رُ ما ] (ع اِ) فزونی جگر. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. لغة فی المهملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رِغابی ̍ شود. || شعب قصبةالریه . (ناظم الاطباء). جگرگوشه . (دهار). رگهای شش که مجرای نفس است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بینی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منت
حسن آباد ضرغاملغتنامه دهخداحسن آباد ضرغام . [ ح َ س َ دِ ض َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لواسان بخش افجه شهرستان طهران در دوهزارگزی جنوب گلندوک . با 7 نفر سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
حسن آباد ضرغاملغتنامه دهخداحسن آباد ضرغام . [ ح َ س َ دِ ض َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت در 34 هزارگزی جنوب سبزواران سر راه فرعی کهنوج - سبزواران . جلگه و گرمسیراست . سکنه ٔ آن 141 تن است . آب آن از قنات
ارغاملغتنامه دهخداارغام . [ اَ ] (اِ) ارغا. (جهانگیری ). ارغاو. ارغاب . ارغاف . جوی آب : فرازش پر از خون چو کوه طبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغام و آغر.عمعق (از جهانگیری ).
ارغاملغتنامه دهخداارغام . [ اِ ] (ع مص ) بخاک رسانیدن . (غیاث اللغات ). بخاک چسبانیدن . بخاک مالیدن . در خاک افکندن چیزی را از دست یا دهان . || خاک آلود کردن بینی کسی را. بینی کسی را بر خاک مالیدن : ارغم اﷲ انفه ؛ ای الصقه بالرغام ؛ یعنی بخاک مالد خدای بینی او را. || خشم کردن بر: ارغمه اﷲ. (من