رغدلغتنامه دهخدارغد. [ رَ ] (ع اِمص ) فراخی . (دهار). رفاه . رفاهت . فراخ زیستی . فراوانی . خصب . (یادداشت مؤلف ). || ایمنی .(دهار). رجوع به رَغد و رَغَد در معنی مصدری شود.
رغدلغتنامه دهخدارغد. [ رَ غ َ / رَ ] (ع ص ) خوش و فراخ . مخصب . واسع. واسعه طیبه . کثیر. (یادداشت مؤلف ): عیش رغد؛ زندگانی فراخ . (ناظم الاطباء). عیش فراخ . (مهذب الاسماء) (دهار). عیش خوش . (غیاث اللغات از منتخب اللغات ). عیشة رَغَد؛ زیست خوش و راحت و فراخ
رغدلغتنامه دهخدارغد.[ رَ ] (ع مص ) یا رَغَد. فراخ شدن زندگانی و نرم و راحت گردیدن آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیارنعمت شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). فراخ نعمت شدن . (دهار). فراخ عیش شدن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دها
چرغدلغتنامه دهخداچرغد.[ چ َ غ َ ] (اِ) قسمی از سوسک که در حمام و جاهای نمناک تولید میگردد. شبگیر. (ناظم الاطباء). || مخفف چرغند. (فرهنگ شعوری ). رجوع به چرغند شود.
رغثلغتنامه دهخدارغث . [ رَ ] (ع مص ) مکیدن بچه شیر مادر را.(ناظم الاطباء). شیر خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). بر مکیدن بزغاله شیر مادر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شیر دادن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || رُغِث َ رغثاً؛ دردناک رگ پستان گردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاط
رغثلغتنامه دهخدارغث .[ رَ ] (اِ) گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است . (اختیارات بدیعی ). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان ) (از آنندراج ).
رغیدلغتنامه دهخدارغید. [ رَ ] (ع ص ) عیش رغید؛ زندگانی فراخ و با آسایش . (ناظم الاطباء). || مرد فراخ زیست . (آنندراج ).
رغادةلغتنامه دهخدارغادة. [ رَ دَ ] (ع مص ) رغادت . مصدر به معنی رَغد و رَغَد. (ناظم الاطباء). فراخ عیش شدن . (دهار) (یادداشت مؤلف ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به رَغد و رَغَد شود.
راغدلغتنامه دهخداراغد. [ غ ِ ] (ع ص ) زندگی خوش و وسیع. ج ، رَغَد چون خدم و خادم . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). و رجوع به رَغَد شود.
رفاهتلغتنامه دهخدارفاهت . [ رَ هََ ] (ع اِمص ) رفاهة. فراخی عیش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فراخی زندگانی . (دهار). رغد. خصب . رفاهیت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رفاهیة شود. || تن آسانی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (یادداشت مؤلف ). || ارزانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
نعملغتنامه دهخدانعم . [ ن ُ ] (ع اِمص ، اِ) نازکی و نرمی و نیکوئی . (از غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). || خوشی عیش . (یادداشت مؤلف ): یوم نعم ؛ یوم رغد و طرب . (المنجد).مقابل بؤس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة) (مهذب الاسماء). گویند: یوم نعم و یوم بؤس . (اقرب
رتاعلغتنامه دهخدارتاع . [ رِ ] (ع مص ) مصدر بمعنی رتع. (منتهی الارب ). چریدن ستور و آب خوردن بر سر خوددر فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین باعلف ، یا عام است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).- رتاع باران ؛ رویانیدن آنچه شتر می چرد. (از اقرب الموارد).
چرغدلغتنامه دهخداچرغد.[ چ َ غ َ ] (اِ) قسمی از سوسک که در حمام و جاهای نمناک تولید میگردد. شبگیر. (ناظم الاطباء). || مخفف چرغند. (فرهنگ شعوری ). رجوع به چرغند شود.
جرغدلغتنامه دهخداجرغد. [ ج َ غ َ ] (اِ) جگرآگند. یعنی روده ٔ گوسفند که آن را از گوشت و مصالح آگنده باشند. (ناظم الاطباء). || چراغ . || چراغدان . جَرْغَنْد. (ناظم الاطباء). رجوع به جرغند شود.
حره ٔ ضرغدلغتنامه دهخداحره ٔ ضرغد. [ ح َرْ رَ ی ِ ض َ غ َ ] (اِخ ) نام موضعی به جبال طی و بعضی گفته اند در بلاد غطفان . (معجم البلدان ).
ضرغدلغتنامه دهخداضرغد. [ ض َ غ َ ] (اِخ ) کوهی است و گویند سنگستانی است در بلادغطفان . یا آبی است در نجد ازآن ِ بنی مرة میان یمامه و ضریه ، و نیز گویند مقبره ای است . (معجم البلدان ).