رغملغتنامه دهخدارغم . [ رَ ] (ع اِمص ) سختی . || ناپسندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کراهت . (ناظم الاطباء). || خاک آلودگی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاک آلودگی و خاک آلود شدن .مرغمة. (منتهی الارب ). رجوع به مرغمة شود. || خواری . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (دهار). خواری و
رغملغتنامه دهخدارغم . [ رَ ] (ع مص ) یا رُغم یا رِغم . کراهت داشتن چیزی را. (ناظم الاطباء). مکروه داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || به کره و ناپسندی حقیر و خوار گردیدن : رغم انفی لله رغماً. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). به خاک رسیدن بینی و مقهور شدن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || قادر
رغملغتنامه دهخدارغم . [ رُ ] (ع اِمص ) یا رَغم یا رِغم . کراهت و ناپسندی . (ناظم الاطباء). رجوع به رَغم شود.
رغملغتنامه دهخدارغم . [ رُ ] (ع مص ) یا رِغم ، مصدر به معنی رَغم . (ناظم الاطباء). رجوع به رَغم در پنج معنی اول مصدری شود.
پرغملغتنامه دهخداپرغم . [ پ ُ غ َ ] (ص مرکب ) پرغصه . پراندوه . سخت اندوهگین . بسیار غمگین : مرا آرزو چهره ٔ رستم است ز نادیدنش جان من پرغم است . فردوسی .بدان ماه گفت از کجا خاستی که پرغم دلم را بیاراستی . <p class="author"
رغم ذلکدیکشنری عربی به فارسیهنوز , تا ان زمان , تا کنون , تا انوقت , تاحال , باز هم , بااينحال , ولي , درعين حال
علی رغملغتنامه دهخداعلی رغم . [ ع َ لا رَ م ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بر خلاف میل و خواهش . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). به ناخواست . به ناخواه . بررغم . نه بر میل : امشب براستی شب ما روز روشن است عید وصال دوست علی رغم دشمن است . سعدی .
رغماءلغتنامه دهخدارغماء. [ رَ ] (ع ص ) گوسپندی که بر کنار بینی آن سپیدی باشد و یا رنگی مخالف رنگ سایر بدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
رغم ذلکدیکشنری عربی به فارسیهنوز , تا ان زمان , تا کنون , تا انوقت , تاحال , باز هم , بااينحال , ولي , درعين حال
علی رغملغتنامه دهخداعلی رغم . [ ع َ لا رَ م ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بر خلاف میل و خواهش . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). به ناخواست . به ناخواه . بررغم . نه بر میل : امشب براستی شب ما روز روشن است عید وصال دوست علی رغم دشمن است . سعدی .
رغماءلغتنامه دهخدارغماء. [ رَ ] (ع ص ) گوسپندی که بر کنار بینی آن سپیدی باشد و یا رنگی مخالف رنگ سایر بدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
رغم ذلکدیکشنری عربی به فارسیهنوز , تا ان زمان , تا کنون , تا انوقت , تاحال , باز هم , بااينحال , ولي , درعين حال
درغملغتنامه دهخدادرغم . [ دَ غ َ ] (اِ مرکب ) نام نغمه ای باشد از موسیقی که شنیدن آن غم و الم از دل بیرون کند، و معنی ترکیبی آن دراندوه باشد. (برهان ). نام پرده ای است از موسیقی که هرچند کسی را غم و اندوه فروگرفته باشد بمجرد شنیدن آن به شادی مبدل گردد. (جهانگیری ) : <b
درغملغتنامه دهخدادرغم . [ دَ غ َ ] (اِخ ) نام موضعی که آنجا شراب خوب می شود، و شراب درغمی منسوب بدانجاست . (برهان ). نام ناحیه و شهری است از اعمال سمرقند و مشتمل بر چند پارچه ده پیوسته از اعمال مایَمُرْغ سمرقند. (از معجم البلدان ) (از مراصدالاطلاع ) : تا سوی درغم ن
خسروسپرغملغتنامه دهخداخسروسپرغم . [ خ ُ رَ / رُو س ِ پ َ غ َ ] (اِ مرکب ) شاه اسپرم . نام گلی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
شاه اسپرغملغتنامه دهخداشاه اسپرغم . [ اِ پ َ غ َ] (اِ مرکب ) مرکب از: شاه و اسپرغم . (برهان قاطع چ معین ). ریحان را گویند و آن را به عربی ضیمران خوانند. خواص بسیار دارد خصوصاً رعاف و بواسیر خونی را و اگر قدری از تخم آن با شکر بسایند و بزیر بغل مالند بوی بغل را برطرف سازد. (از برهان قاطع). به معنی ش
شاهسپرغملغتنامه دهخداشاهسپرغم . [ هَِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مرکب از: شاه و سپرغم . همان شاه اسپرغم است که ریحان بزرگ باشد و بعربی ضیمران خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). ریحان . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی ریحان بزرگ برگ . (یادداشت مؤلف ) : بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی