رفوکاریلغتنامه دهخدارفوکاری . [ رَ / رُ ] (حامص مرکب ) عمل رفو کردن و شغل رفوگر. (ناظم الاطباء). به معنی رفو کردن . (آنندراج ) : مقام رفوکاریش در عراق به یک جفت تار هنر گشته طاق . ملاطغرا (در تعریف دوتار ازآن
رفوکارلغتنامه دهخدارفوکار. [ رَ / رُ ] (ص مرکب ) رفوگر. (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ رازی ). رجوع به رفوگر و رفوکاری شود.
رفوکارلغتنامه دهخدارفوکار. [ رَ / رُ ] (ص مرکب ) رفوگر. (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ رازی ). رجوع به رفوگر و رفوکاری شود.
رفوگریلغتنامه دهخدارفوگری . [ رَ / رُ گ َ ] (حامص مرکب ) رفوکاری . (ناظم الاطباء). شغل رفوگر. حرفه ٔ رفوگر. عمل رفوگر. (یادداشت مؤلف ). همگری : ره امان نتوان رفت و دل رهین امل رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا. <p class="author"
نقب افکنلغتنامه دهخدانقب افکن . [ ن َاَ ک َ ] (نف مرکب ) نقب زن . آنکه در خانه ٔ کسی نقب زند. (آنندراج ). دزد خانه . (ناظم الاطباء) : بی ترس تیغ و دار بگوئیم تا که ایم نقب افکن خزینه ٔ ترکان صبحگاه . خاقانی .رفوکاری ز نقب افکن نخواهند<