رقلغتنامه دهخدارق . [ رَ ] (از ع ، ص ) هر چیزی که بلند ایستاده باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || از اتباع شق است : شق و رق ؛ آخته بالا و کشیده قامت .- رق و شق ؛ در تداول عامه ؛ راست ایستاده . بلندشده . (یادداشت مؤلف ).- <span class="hl
رقلغتنامه دهخدارق . [ رَق ق ] (ع اِ) آن پوستی که بر وی خط نویسند. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (از اقرب الموارد). پوست تنک از آهو و جز آن که بر وی نویسند و منه قوله : فی رق منشور.(منتهی الارب ). پوست آهو که بر وی نویسند. (غیاث اللغات ). کاغذ و پوست نازک
رقلغتنامه دهخدارق . [ رِق ق ] (ع اِ) ملک . || بنده . (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بنده ٔ زرخرید. عبد. (یادداشت مؤلف ) : اگر چه مالک رقی و پادشاه بحقی همت حلال نباشد ز خون بنده تغافل . سعدی . || (اِ) بن
رقلغتنامه دهخدارق . [ رِق ق ] (ع مص ) بنده گردیدن یا بنده ماندن . || نرم و لطیف شدن پوست انگور. (از اقرب الموارد).
رقلغتنامه دهخدارق . [ رُق ق ](ع اِ) زمین نرم و فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آب تنک در دریا یا رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرقلغتنامه دهخدامرق . [ م َ رَق ق ] (ع اِ) یکی از دو طرف و دو پره ٔ بینی . (از اقرب الموارد). رجوع به مرقان [ م َ رَق ْ قا ] شود.
شغ و رغلغتنامه دهخداشغ و رغ . [ ش َغ ْ غ ُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) راست و مستقیم ایستاده . (یادداشت مؤلف ). صورتی از شق و رق . و رجوع به شق و رق شود.
دریای ازرقلغتنامه دهخدادریای ازرق . [ دَرْ ی ِ اَ رَ ] (اِخ ) بحر ازرق . یکی از دو شعبه ای که رود نیل را تشکیل میدهد.
درقلغتنامه دهخدادرق . [ دَ رَ ] (اِخ ) نام شهری است در نزدیکی سمرقند وآن دو قسمت است ، علیا و سفلی . (از معجم البلدان ).
درقلغتنامه دهخدادرق . [ دَ ] (اِخ ) دهی است به مرو، و از آن ده است ابوجعفر درقی شیخ سمعانی . (از منتهی الارب ).
درقلغتنامه دهخدادرق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از حومه ٔ بخش مرکزی زنوز شهرستان مرند واقع در 19 هزارگزی شمال خاوری مرند و 2 هزارگزی راه شوسه و خط آهن مرند - جلفا، با 207 تن سکنه . آب آن از چ