رقیمهلغتنامه دهخدارقیمه . [ رَ م َ / م ِ ] (ع اِ) رقیمة. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه . (ناظم الاطباء). مراسله . مرقومه . ج غیر فصیح ، رقیمجات . (فرهنگ فارسی معین ). نوشته . مکتوب . نامه . مرقومه . در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای
رقمةلغتنامه دهخدارقمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) مرغزار یا کرانه ٔ رود یا فراهم آمدنگاه آب رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغزار. (مهذب الاسماء). روضة. (از اقرب الموارد). || خبازی که فارسی نان کلاغ است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خُبازی . (از اقرب الموارد). || (ص ) قلیل . اندک : ماوجدت فی الارض الا
رقیمةلغتنامه دهخدارقیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ، اِ) رقیمه . زن عاقله ٔ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد). || صحیفه ٔ نوشته شده . (ناظم الاطباء).
رکمةلغتنامه دهخدارکمة. [ رُ م َ ] (ع اِ) گل تنک فراهم آورده وگردآورده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
يَرْکُمَهُفرهنگ واژگان قرآنکه متراکم و انباشته سازد (از کلمه رکم به معناي جمع کردن و قرار دادن چيزي است بر روي چيزي ديگر ، ابر پر پشت را هم از همين جهت سحاب مرکوم ميگويند که قطعات آن رويهم قرار دارد ، پس سحاب مرکوم يعني مجتمع ابر و مجموع آن ، و تراکم اشياء به معناي رويهم قرار گرفتن آنها است )
رقایملغتنامه دهخدارقایم . [ رَ ی ِ ](ع اِ) یا رقائم . ج ِ رقیمة. (آنندراج ). ج ِ رقیمة، نبشته ها. نامه ها. (فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ رقیم . (ناظم الاطباء). رجوع به رقیم و رقیمة شود.
رقیمجاتلغتنامه دهخدارقیمجات . [ رَ م َ ] (از ع ، اِ) ج ِ رقیمة. (ناظم الاطباء). ج ِ غیر فصیح رقیمه : «رقیمجات مفصل مصحوب ذوالفقاربیگ رسیده بود.» (قایم مقام ) (فرهنگ فارسی معین ).
رقیمةلغتنامه دهخدارقیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ، اِ) رقیمه . زن عاقله ٔ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد). || صحیفه ٔ نوشته شده . (ناظم الاطباء).