رل

rol

معنی

۱. نقشی که بازیگر در تئاتر یا سینما بر عهده دارد.
۲. ابزاری در اتومبیل که راننده پشت آن می‌نشیند و به‌وسیلۀ آن اتومبیل را به ‌هرطرف که بخواهد می‌راند؛ فرمان.
۳. واحدی برای شمارش آن‌چه به‌صورت استوانه‌ای پیچیده شده باشد: رل کاغذ.

مترادف

۱. فرمان
۲. عمل، کارکرد، نقش، وظیفه

جست‌وجوی دقیق

رل

لغت‌نامه دهخدا

رل . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) وظیفه . عمل . || وظیفه و کاری مخصوص که هنرپیشه و یا بازیگری در اجرای نمایشنامه ای و یا داستان فیلمی بعهده دارد. || آلتی است در اتومبیل که به وسیله ٔ آن راننده اتومبیل را بهر طرف که بخواهد راهنمایی می کند. فرمان اتومبیل .

رل

فرهنگ فارسی عمید

۱. نقشی که بازیگر در تئاتر یا سینما بر عهده دارد.۲. ابزاری در اتومبیل که راننده پشت آن می‌نشیند و به‌وسیلۀ آن اتومبیل را به ‌هرطرف که بخواهد می‌راند؛ فرمان.۳. واحدی برای شمارش آن‌چه به‌صورت استوانه‌ای پیچیده شده باشد: رل کاغذ.

رل

دیکشنری فارسی به انگلیسی

roll

رل

فرهنگ فارسی معین

(رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - وظیفه ای که بازیگر یا هنرپیشه بر عهده دارد. 2 - وظیفه ، عمل . 3 - آلتی که راننده به وسیلة آن ماشین را به هر طرف که بخواهد حرکت دهد، فرمان .

رل

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. فرمان ۲. عمل، کارکرد، نقش، وظیفه

جست‌وجوی هم‌آوا

ریل پایه‌تخت

flat bottomed rail, Vignoles rail / Vignol rail, tee rail, T-rail

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ریل معمول در خطوط راه‌آهن که دارای تاج ریل و جان ریل و پایۀ ریل است

ریل سوم

third rail, contact rail, current collector rail, conductor rail

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ریلی اضافی به موازات ریل‌های اصلی برای تأمین نیروی برق قطارهای برقی

ریل ممتد

continuous welded rail, CWR, long welded rail, welded rail, ribbon rail

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ریلی که از جوش دادن چند قطعه ریل استاندارد یا ریل کوتاه به دست می‏آید

ریل هادی

guide rail, closure rail, lead rail

واژه‌های مصوب فرهنگستان

قطعه ریلی که بین پاشنۀ سوزن و تکۀ مرکزی قرار می‏گیرد

پایۀ ریل سوم

third rail stand, third rail bracket, third rail chair

واژه‌های مصوب فرهنگستان

افزاره‌ای در ریل سوم زیرتماس که عایق و ریل سوم را آویزان نگه می‌دارد

جست‌وجوی مشابه

رلاند

لغت‌نامه دهخدا

رلاند. [ رُ ] (اِخ ) یکی ازخاورشناسان است که در سال 1676 م . در قصبه ٔ «ریپ » تولد و در سال 1818 م . وفات یافته است . در دارالفنون «هاردرویگ » مدتی به تعلیم فلسفه و پس از آن به تدریس زبانهای شرقی پرداخت . از

رله

فرهنگ فارسی عمید

۱. دستگاهی برای داخل کردن جریان اضافی در جریان ضعیف‌تر.۲. صفت [عامیانه، مجاز] مرتب.

رله

فرهنگ فارسی معین

(رِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه تقویت کنندة امواج صوتی . 2 - دستگاه تکرار کنندة صوتی یا تصویری . 3 - دستگاه تبدیل مدار الکتریکی . 4 - تقویت امواج صوتی یا تصویری .

رله

فرهنگ مترادف و متضاد

ایستگاه، تقویت، تقویتکننده، تقویتسازی

لدرو رلین

لغت‌نامه دهخدا

لدرو رلین . [ ل ِ رُ ] (اِخ ) آلکساندر اُگوست . سیاستمدار و وکیل فرانسوی ، عضو حکومت موقتی در 1848 م . و یکی از محرکین اِعطای حق انتخاب به عامه . مولد پاریس (1807-1874 م .).<

جست‌وجوی متن

roles

دیکشنری انگلیسی به فارسی

نقش ها، نقش، وظیفه، رل

personifying

دیکشنری انگلیسی به فارسی

شخصیت، شخصیت دادن به، دارای شخصیت کردن، رل دیگری بازی کردن

personify

دیکشنری انگلیسی به فارسی

شخصیت کردن، شخصیت دادن به، دارای شخصیت کردن، رل دیگری بازی کردن

personified

دیکشنری انگلیسی به فارسی

شخصیت، شخصیت دادن به، دارای شخصیت کردن، رل دیگری بازی کردن

helmsman

دیکشنری انگلیسی به فارسی

راننده، مدیر، سکان گیر، رل دار

جست‌وجوی هم‌آغاز

رلاند

لغت‌نامه دهخدا

رله

فرهنگ فارسی عمید

۱. دستگاهی برای داخل کردن جریان اضافی در جریان ضعیف‌تر.۲. صفت [عامیانه، مجاز] مرتب.

رلۀ بیش‌ولتاژ

overvoltage relay

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رله‌ای برای اندازه‌گیری که در هنگام افزایش ولتاژ، در مقایسه با ولتاژ بهره‌برداری، عمل می‌کند

رلۀ خانَکی

cell realy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی فنّاوری ارتباطات داده برپایۀ خانک‌هایی با طول ثابت

رلۀ رادیویی

radio relay, radio repeater

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ایستگاه رله‏ای که نشانک‌ها/ سیگنال‌های بسامد رادیویی را پس از ساماندهی عبور می‏دهد

جست‌وجوی هم‌قافیه

راک اند رل

لغت‌نامه دهخدا

راک اند رل . [ اَ رُ ] (انگلیسی ، اِ مرکب ) در انگلیسی «راک » به معنی جنباندن و «اند» بمعنی «و» و «رُل » بمعنی چرخاندن است که معنی کلی ترکیب «جنباندن و چرخاندن » می شود. و در اصطلاح رقص ، نوعی از رقص فرنگی است .

پی پیسترل

لغت‌نامه دهخدا

پی پیسترل .[ رِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی شب کور کوچک و قهوه ای رنگ با گوشهای کوچک و نوک تیز.خفاش . در آسیا و اروپا و شمال آفریقا فراوان است .

پیرل

لغت‌نامه دهخدا

پیرل . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی رُستنی .

زبل الورل

لغت‌نامه دهخدا

زبل الورل . [ زِ لُل ْ وَ رَ ] (ع اِ مرکب ) سرگین وی مانند سرگین سوسمار، سفیدی چشم ببرد و زایل کند و موی بر داءالثعلب برویاند و سرگین ورل ، کلف ، و دع و قوبا را نافع بود. (اختیارات بدیعی ذیل ورل ). رجوع به قانون ابن سینا ج 1 چ <span class="hl

سهرل

لغت‌نامه دهخدا

سهرل . [ س ُ رُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند. سکنه 317 تن .آب آن از رودخانه . محصول آنجا غلات و بزرک . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . این ده را سهرقه نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span

درپیوند

بیشتر بدانید

رل

rol

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا