ابوشرحبیللغتنامه دهخداابوشرحبیل . [ اَ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن میاده ، رماح بن ابرد. رجوع به رماح ... شود.
رمیحلغتنامه دهخدارمیح . [ رِ ] (ازع ، اِ) ممال رِماح . رجوع به رِماح شود : بفرمود شاه جهان [ کیخسرو ] تا سلیح بیارند تیغ و سنان و رمیح .فردوسی .
خطیهلغتنامه دهخداخطیه . [ خ َطْ طی ی َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به خط بحرین و این کلمه صفت است برای رماح و رماح خطیه نیزه های مرغوبی است که در خط بحرین فروشند نه آنکه منبت آنها در آنجا باشد. (از منتهی الارب ).
سیوفلغتنامه دهخداسیوف . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سیف . شمشیرها : میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و سنور. مسعودسعد.ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسدکه این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح . مسعودسعد.</
نمورلغتنامه دهخدانمور. [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نمر. رجوع به نَمِر شود : میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور.مسعودسعد.