رمشلغتنامه دهخدارمش . [ رَ ] (ع مص ) سنگ و جز آن انداختن . || اندک چرانیدن گوسپندان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به دست سودن . (منتهی الارب ). لمس کردن با دست . (از اقرب الموارد). || به سر انگشتان گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). با نوک انگشتان چیزی را به دست گرفتن . (از اقرب الموا
رمشلغتنامه دهخدارمش . [ رَ م َ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پدید آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رُمْش . (تاج العروس ). || بافندگی در موی . (منتهی الارب ). بهم پیچیدگی که در بیخ مژه ها پیدا آید. (از اقرب الموارد). || سرخی پلکها که با سیلان آب باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموار
رمشلغتنامه دهخدارمش . [ رَ م ِ ] (اِمص ) گریختن و رمیدن . (غیاث اللغات ). رمیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ). || تبدیل است که از بدل کردن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). اما این معنی از دساتیر است . (فرهنگ دساتیر ص 247 از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
رمشلغتنامه دهخدارمش . [ رُ ] (ع اِ) سفیدی که در ناخن نوجوانان پیدا آید. (از تاج العروس ) (از ذیل اقرب الموارد). سفیدک . رجوع به رَمَش شود. || (ص ، اِ) ج ِ رَمْشاء. رجوع به رمشاء شود.
پیوندینۀ شاخهفکیramus graftواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیوندینۀ استخوانی که از استخوان شاخۀ فک (ramus of mandible) به دست میآید
مخاطرة کلید متنرمز ـ متنرمزciphertext-ciphertext compromiseواژههای مصوب فرهنگستانلو رفتن اطلاعات کلید که از تحلیل اطلاعات حاصل از رمزگذاری یک متن اصلی با دو کلید متفاوت حاصل میشود
پیرمیشلغتنامه دهخداپیرمیش . (اِ مرکب ) میش پیر. گوسپند بزادبرآمده . گوسپند کهنسال . هرطة. (منتهی الارب ).
چرمیزلغتنامه دهخداچرمیز. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع کوهستان کرمانست و آبش از چشمه میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 222). ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش راور شهرستان کرمان که در <span class="hl" dir="
رمشاءلغتنامه دهخدارمشاء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین خشک بی نبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). این لغت از اضداد است . (از منتهی الارب ). || سالی که در آن گیاه فراوان باشد.(از ذیل اقرب الموارد). || مؤنث ارمش . زن خوش خلق . ج ، رُمْش . (منتهی الار
رمشایهلغتنامه دهخدارمشایه . [ رَ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رودسر از شهرستان لاهیجان واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری رودسر. جلگه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی . دارای 182 تن سکنه است . محصول آن برنج و چای و عسل و
رمشتلغتنامه دهخدارمشت . [ رَ م ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج در 52هزارگزی شرق کامیاران و 2هزارگزی شمال امیرآباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 671 تن س
رمشکلغتنامه دهخدارمشک . [ رَ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پس کوه از بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری قاین و 10هزارگزی غرب شوسه ٔ عمومی قاین . ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و دارای <span class="hl" dir="l
رمشکلغتنامه دهخدارمشک . [ رِ م ِ ] (اِخ ) مرکز دهستان رمشک بخش کهنوج است و در سر راه مالرو فنوج به کهنوج واقع است . محلی است کوهستانی و گرمسیر. سکنه ٔ آن 500 تن است . آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن تنباکو و برنج و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مال
جزشلغتنامه دهخداجزش . [ ج َ زِ ] (اِمص ) تغییر. (ناظم الاطباء).- جزش و رمش ؛ تغییر و تبدیل . (ناظم الاطباء).
رمیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دورشدن، رمش، رم کردن ۲. فرار کردن، گریختن، گریزانشدن ۳. استیحاش، ترسیدن، وحشت کردن ۴. احتراز کردن، دوریگزیدن
ذات الصلبیة والمشیمةلغتنامه دهخداذات الصلبیة والمشیمة. [ تُص ْ ص ُ بی ی َ ت ِ وَل ْ م َ م َ ] (ع اِ مرکب ) رَمش که شامل دو پرده ٔ صلبیه و مشیمیه شود.
رمشاءلغتنامه دهخدارمشاء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین خشک بی نبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). این لغت از اضداد است . (از منتهی الارب ). || سالی که در آن گیاه فراوان باشد.(از ذیل اقرب الموارد). || مؤنث ارمش . زن خوش خلق . ج ، رُمْش . (منتهی الار
رمشایهلغتنامه دهخدارمشایه . [ رَ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رودسر از شهرستان لاهیجان واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری رودسر. جلگه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی . دارای 182 تن سکنه است . محصول آن برنج و چای و عسل و
رمشتلغتنامه دهخدارمشت . [ رَ م ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج در 52هزارگزی شرق کامیاران و 2هزارگزی شمال امیرآباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 671 تن س
رمشکلغتنامه دهخدارمشک . [ رَ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پس کوه از بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری قاین و 10هزارگزی غرب شوسه ٔ عمومی قاین . ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و دارای <span class="hl" dir="l
رمشکلغتنامه دهخدارمشک . [ رِ م ِ ] (اِخ ) مرکز دهستان رمشک بخش کهنوج است و در سر راه مالرو فنوج به کهنوج واقع است . محلی است کوهستانی و گرمسیر. سکنه ٔ آن 500 تن است . آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن تنباکو و برنج و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مال
سرمشلغتنامه دهخداسرمش . [ س ِ م ِ] (اِ) زردآلوی خشک . (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). زردآلوی خشک شده که مغز بادام در درون آن کنند. (برهان ). خوبانی . (الفاظ الادویه ) : نخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ ترقصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.<p class="
قرمشلغتنامه دهخداقرمش . [ ق َ م َ ] (ع اِ) مردم آمیخته از هر جنس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ): فی الدار قرمش من الناس ؛ ای اخلاط. (اقرب الموارد).
قرمشلغتنامه دهخداقرمش .[ ق َ رَم ْ م َ ] (ع ص ) آنکه بخورد هر چیزی را. || مردم بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).