رنجاندنفرهنگ فارسی عمیدرنج دادن؛ به رنج انداختن؛ آزرده ساختن: ◻︎ چو دانی که بر تو نمانَد جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴ حاشیه).
رنجاندندیکشنری فارسی به انگلیسیaffront, alienation, blister, bruise, chafe, disoblige, displease, estrange, miff, offend, pique, rankle, ruffle, upset
رنجانیدنلغتنامه دهخدارنجانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنجاندن . متعدی رنجیدن . رنج دادن کسی را. (آنندراج ). رنجیدن کنانیدن . آزردن . باعث اذیت شدن . (ناظم الاطباء). به رنج انداختن . ایذاء. رنج دادن کسی را به دست یا زبان یا عملی ناهنجار و ناسزاوار. رجوع به رنجیدن شود : چو دان
رنجانیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی رنجاندن، ناراضیکردن، دلگیر کردن، مکدر کردن، دل آزردن، محزون کردن، دشمن تراشیدن، قابل سرزنش شدن
رنجانیدنیلغتنامه دهخدارنجانیدنی . [ رَ دَ ] (ص لیاقت ) رنجاندنی . قابل رنجانیدن . آنچه یا آنکه بتوان او را رنجاند. رجوع به رنجانیدن شود.