رندشلغتنامه دهخدارندش . [ رَ دِ ] (اِ) ریزه هایی که از تراشیدن چوب و مس و برنج و امثال آن بریزد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تراشه . براده . خراشه . (ناظم الاطباء). آنچه رندیده باشند از چیزی . || فضول معده و امعا: خیم ؛ رندش شکنبه و رودگان بود. (از لغت فرس اسدی ).
یرندجلغتنامه دهخدایرندج . [ ی َ رَ دَ ] (معرب ، اِ) پوست سیاه .(ناظم الاطباء). سختیان و پوست سیاه . (دهار). پوست رنگ شده . (از المزهر سیوطی ). در فارسی رنده است و آن پوستی است سیاه . (از المعرب جوالیقی ص 16 و 355). رجوع به ماد
پرندیسفرهنگ نامها(تلفظ: paran dis) (پَرَن + دیس (پسوند شباهت)) ، شبیه به پَرَن پَرَن ؛ به علاوه (به مجاز) زیبارو.
پرندوشلغتنامه دهخداپرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است و اولی بمعنی پیش . (برهان ). پریشب . بارحه ٔ اولی . شب دوش که فارسیان پریشب گویند. (از فرهنگی
پرندوشفرهنگ فارسی عمید۱. شب گذشته.۲. پریشب: ◻︎ صبحدم بود که میشد به وثاق / چون پرندوش نه بیهُش نه بهوش (انوری: ۸۶۴)، ◻︎ گویدت همی گرچه دراز است تو را عمر / بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندوش (ناصرخسرو: ۴۱۳).
خرده نجاریلغتنامه دهخداخرده نجاری . [ خ ُ دَ / دِ ن َج ْ جا ] (اِ مرکب ) آنچه از چوب پس از رندیدن باقی ماند. رندش . پوشال . آشغال چوب .
پوشاللغتنامه دهخداپوشال . (اِ مرکب ) (از پوچ یا پوک یا پوش + آل حرف نسبت ) چیزهای سبک و میان تهی و هیچکاره چون تراشه و رندیده ٔ چوب و خرده ٔ نجاری . الیاف و ساقه های برخی رستنی ها چون برنج و جز آن . پوچال . رندش . || پر و پوشال ، از اتباع است بمعنی آنچه از مرغ بجای ماند بعد از اوریدکردن آن از
قشارةلغتنامه دهخداقشارة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) پوست از درخت بازکرده . (منتهی الارب ). || آنچه از پوست باز کردن و رندیدن آن برافتد. (منتهی الارب ). || رندش روده ها و پاره های پوست که از روده هاء خداوند سحج بیرون آید. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : و اسهال که با قشاره بود بیشتری
جرادةلغتنامه دهخداجرادة. [ ج ُ دَ ] (ع اِ) ملخ . (زمخشری ). ج ، جُراد. (زمخشری ). یک ملخ . (یادداشت مؤلف ). || پوست و برگ دورکرده از شاخ . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوست دورکرده از چوب و جز آن . (از اقرب الموارد). تراشه ٔ چیزی . مؤلف ذخیره خوارزمشاهی آرد: قشاره . خراط؛ رندش ر
خیملغتنامه دهخداخیم . (اِ) خوی . طبیعت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || خوی بد. (ناظم الاطباء).- دژخیم ؛ بدخوی . کنایه از میرغضب : به دل گفت کاین ماه دژخیم نیست گر از رازم آگه شود بیم نیست . اسدی . ||